دختر پاییز
ماهک من
دختر زیبای پاییز امروز بهت تبریک میگم روزت مبارک دخترم
تو شروع زیبایی زندگی منی و این بهترین شروع
دوست دارم ماهرخم
(مامان فاطمه)
ماهک من
دختر زیبای پاییز امروز بهت تبریک میگم روزت مبارک دخترم
تو شروع زیبایی زندگی منی و این بهترین شروع
دوست دارم ماهرخم
(مامان فاطمه)
ماما=مامان
جیس=جیز(دست زدن به هر وسیله خطرناک)
کخ=کخ(دست زدن به هر وسیله خطرناک)
عییی=علی
اعوو=علو
آب (با حرکت فتحه آخر)= آب
اٌپا اٌپا=کفش راه رفتن
سلام خوبین؟
منم خوبم همه خوبن!
این چند روزه خیلی درگیر بودیم عروسی و گردش و مشهد و ....
ای بابا این روزا مدام مامان به ممن گیر میده این جا نرو به اون دست نزن بزار سر جاش و ....
خوب مگه من چیکار میکنم گیر دادیاااااااااا اااااااااا
وقتی نماز میخونه مهرش برمیداره نمیده منم نماز بخونم
اااااااااااااااااا خوب منم میخوام سجده برم دعا کنم وامیسته نمازش که تموم شد مهر به من میده
ااااااااااااااااااااااا
راستی تا فراموش نکردم بگم که مامان فاطمه امروز فهمید که من میتونم از تک پله بالا و پایین برم هم پیاده هم با روروک
البته با روروکم فقط پایین میرم
تازشم من میدونم که جوراب مال پاس اگه مامان فاطمه گیج بازی دراره و پام نکنه من یاداوری میکنم این طوری که با جوراب میزنم به پام
البته هنوز کنترل تلویزیون واسه من دو نقش داره هم کنترل هم موبایل آخه میگیرمش نزدیک گوشم و اعا اعا میگم مثلا میگم الو الو
و میدونم شونه و گل سر مال مو هامون و چاقو مال پنیر و میوه و قاشق برای غذا خوردن
ههههوووووووووووووووووووووووووووووووورا
خوبین؟
من ای چی بگم
امروز دایی جون با دوستاش اومدن نیشابور که بعد از یه استراحت و نهار برن اخلمد سنگ نوردی مامان سرش شلوغ بود و از من و خاله زهرا غافل خلاصه چشمتون روز بد نبینه من تو روروک بودم که با سر رفتم تو تاب خاله زهرا
جیغ و داد و گریه در نهایت بین چشم و ابروی چپم گل کاری شد
مامان منو برد تو کوچه که اروم شم وقتی برگشتم خونه من تو بغل مامان بودم که باز سرم خورد به تاب آخه دایی محمد تاب بالا بست که دیگه مشکلی پیش نیاد ولی مشکل همین طور پیش می اومد واسه این میگم چون دوباره سرم رفت تو تاب
آخه چقدر من این تاب دوس دارم
(ببین زیر ابروم بادمجون کاشتن)
بعد از ظهر با مامان فاطمه و بابا رفتیم گوشواره هام عوض کردیم اونجام کلی گریه کردم
اینم از روز بارونی ما
من اومدم با یه دنیا حرف یه عالمه خاطره
جاتون خالی اول که با مامان جونی و بابا جونی خاله زهرا و مامان فاطمه رفتیم تهران تیلیک تیلیک تیلیک تیلیک با قطار
بابا ر تنها گذاشتیم ههههه
رفتم پیش دایی علی
بعد از اون سه روز رفتیم دریا دریای محموداباد
اونجا که بودیم دو بار رفتم آب بازی خیلی خوش گذشت
بعد از سه روز برگشتیم تهران پیش دایی جون
از شمال رودهن کدو حلوایی خریدیم و مامان جونی تو تهران اونا ر پخت گرچه اولیش شور کرد آخه بجای شکر نمک توش ریخت آخه روزه بود نمیتونست مزه کنه
وقتی برگشتیم خونه همه خسته شدیم اونوقت بود که مامان جونی متوجه یه مشکل شد باید منو میبردن دکتر!!
اما تو تعطیلات عید فطر کجا میرفتیم؟
بابا جونی گفت بیمارستان فوق تخصصی کودکان مفید نزدیک خونس برین اونجا
وای وای وقتی رفتیم اونجا بچه هایی دیدیم که باید هر صبح و هر شب از خدا جون تشکر کنم بخاطر این همه نعمت و سلامتی
خدا جون اون بچه هایی که مویی تو سرشون نبود اما با یه بسته بیسکوییت اونقدر خوشحال میشدن که ما از دیدن شادیشون به وجد میومدیم و غم چشمای مامان و بابا ش نمیدیدیم شفابده امین
بالاخره یه دکتر من ملاقات کرد و گفت مشکل اورژانسی نیس اما ممکنه نیاز به جراحی داشته باشه
البته دوتا ازمایش هم برام نوشت
با دایی جون و مامان جونی رفتیم توچال و خاله زهرا اسکیت بازی کرد گرچه هی فرش زمین میشد اما بهمون خوش گذشت
(خوب این چه کاریه که مامان فاطمه با من میکنه)
تا اینکه 2 روز پیش با قطار تیلیک تیلیک تیلیک تیلیک برگشتیم نیشابور
ههههه بابام فراموش کرده بودم تو بغلش غریبی میکردم
حالا هم که تو خونه واسه خودم چرخ میزنم