فصل نو ویروس نو

ای وای

تو چند تا پست قبلی گفتم ماهرخ حالش بد و ...

و من با اون حالش واکسنش زدم دیشب شب سختی بود تبش خیلی بالارفت البته من با دکتر بهداشت  در مورد حال ماهرخ صحبت کردم و ایشون گفتن مشکلی نیست میتونی واکسنش بزنی

از این حرفا بگذریم دیروز که ما رفته بودیم خونه یاسین اینا بچه ها کلی بازی کردن اما امروز فهمیدم یاسمین جون حالش بد شده درست با علائم ی که ماهرخ داشت میبرنش دکتر و بستریش میکنن منم یه سر تا بیمارستان رفتم تختای اورژانس پر بود از بچه هایی که همین مشکل داشتن نگو ویروس بوده

حال یاسمین جون خیلی بد چون بدنش ضعیف تر از ماهرخ اما خدا ر شکر ماهرخ قوی بود و ویروس با توجه به واکسنی که خورده بود نتونست باماهرخ  مقابله کنه

امیدوارم یاسمین جون زودتر خوب شه

ماهرخ تو 18 ماهگی

فیزیکی:

خیلی خوب بدو بدو مییکنه...به راحتی پله ها ر بالا و پایین میره .... از روی پشتی میپره البته نه جفت پا...توپ ر با پا شوت میزنه و با دست به بالا پرتاب میکنه...اجسام ریز و حتی ظریف مثل مو ر با نگشت برمیداره ....از بلندی میره البته بغل بابا حتی تا ارتفاع ۲متری ...تا ۴ سانیه از میله بارفیکس اویزون میمونه...مکعب های چوبی روی هم میچینه ...موقع تعویض لباساش کمکم میکنه ...وقتی لباسای شسته ر پهن میکنم سعی میکنه آبش بگیره و بمن میده...از میز و صندلی .... بالا میره

بازی ها:

عاشق آب بازی...خاک بازی...توپ بازی ....تاب بازی و نقاشی و ...

فکری:

تا ۴ میشمره....مفهوم رنگ آمیزی میدونه البته خوب رنگ نمیکنه.....دایره میکشه.....کتاب برگ میزنه و طوری که فقط خودش میفهمه چی میگه وانمود میکنه که کتاب میخونه....

اجزای صورت و بعضی از اعضای بدن میشناسه 

تفاوت تیزی  نرم داغ سرد ر میدونه  طوری که وقتی تب میکنه به شکمش دست میزنه و میگه داگه

شبا دنبال ماه تو آسمونه

بعضی میوه ها ر به اسم میشناسه

اجتماعی:

خیلی خوب میتونه احساساتش تو چهرش نشون بده و رابطه اجتماعی خوبی داره و خیلی زود صمیمی میشه حتی با افراد غریبه

خودش مامان فاطمه و بابا و بابا جونی و مامان جونی و دایی ها و خاله و در کل دیگر افرادی که رابطش با اونا قوی هست ر تو عکسا میشناسه

وقتی احساساتش قلنبه میشه نسبت به هر کسی یا وسیله ای اون میبوسه

عروسکاش شیر میده غذا میده و میخوابونه

بچه ها ر دوست داره و بغلشون میکنه البته اگه اونا اذیتش نکنن در غیر این صورت ازشون در میره.

خیلی دوس داره از پشت پنجره با بچه ها و افراد توی کوچه صحبت کنه

*************************************

مدتی که تو حمام دوست داره آب بازی کنه...موقع ظرف شستن میاد کنار من و روی کابینت میشینه آب بازی میکنه

نای نای خیلی دوست داره و گاهی وانمود میکنه ک نماز میخونه

 دیگه شیر مامان نمیخوره

طعم ترش به خوبی تشخیص میده و میگه ترشششش

 

و غیییییییییییره

 

حونه=خونه

حثثثثثثثن=حسن

حانووم=خانم

بازی 2و3

گفتم که میخوایم یه کارگاه بازی کوچولو راه بندازیم

امروز با رنگای خوراکی سه تا لیوان آب رنگارنگ درست کردم و چون ماهرخ عاشق آب بازیه کلی آب بازی کرد حتی خودمم کیف میکردم ماهرخ هر لیوان رنگی بارها توی یه لیوان خالی میریخت از این لیوان به اون لیوان، این بازی باعث میشه هماهنگی چشم و دست بالا بره 

44470823724419161729.jpg

ماهرخ وقتی لیوانای رنگی رنگی دید هی گفت چایی چایی

تا اینکه بالاخره با قاطی کردن همه ی رنگا یه لیوان چایی درست کرد

 

83239168955648176338.jpg

 

از اونجایی که ماهرخ پسر عموی منو خیلی دوس داره و هر وقت بهش میگم کجا بریم میگه یاسین،امروز وسایلمون آماده کردیم و رفتیم خونه یاسین یا به قول ماهرخ که گاهی میگه ناسین

این پیاله ها که میبینین  رنگ انگشتی های مامان ساز که با ماست و یه کم آرد و رنگ خوراکی درست کردم

واااااااااااااااای که این بچه ها و حتی ما بزرگا چه کیفی کردیم

  

98999676391556133525.jpg

 

77745515182053779580.jpg

بعد از اینکه ماهرخ و یاسین رو برگه با دستاشون مثلا نقاشی کردن و از اینکار خسته شدن چند تا سنگ آوردیم و رنگار ریختیم رو شون یه کار ابر و باد خوشگل درست شد یادمه ما وقتی راهنمایی بودیم ابر و باد رو برگه درست میکردیم

22736404794811527114.jpg
 
 
 
این هم از رنگا که با هم قاطی شدن و اینقدر خوشگل خوشگلن 
 
54796608600848965008.jpg
 
 

درنهایت نفری یه بار کف دستمون زدیم به استخر رنگی رنگی و گذاشتیم رو برگه خشک شه که باد اون برگه ها ر برد

  68057265538940938783.jpg

یاسمین فقط ماست میخورد  عزیزم یه سال و ۲ ماهشه

 

 

بالاخره اوف شدم

امروز رفتیمم بهداشت واسه واکسن ماهرخ جون

۱۱۸۰۰ وزنش بود

واکسنا ر نوش جان کرد و یه نمه جیغ کشید

کنار تخت عکسای ببیی ناقلا ر زده بودن ماهرخ تا اونا ر دید شروع کرد به ببیی بعبع دممه داری و ....

خانمی که میخواست واکسن بزنه گفت:خوب من چطور بهش واکسن بزنم آخه

دلت میاد اشکش دراری؟

گفتم بزن بابا میگم بازم برات بخونه

دخترم من که قدرت نداشتم پاهات بگیرم وقتی پات جم میکردی نمیخواستم خلاف میلت پات بزور صاف کنم ،خانم یه هوار سرم کشید منم مجبور شدم خلاف میلم پات بزور بگیرم

الان که خوابیدی امیدوارم امشب اذیتم نکنی

آخه تنهام

یه روز قبل از واکسن

دختر نازم  دیشب حالت خیلی بد بود

چند بار رفلکس معده داشتی

خیلی نگرانت شدم

کلا معدت آب روغن قاطی کرده نمیتونم بفهمم چرا؟دیروز سبزی زیاد خوردیم شاید به اون مربوط میشه!!!

الان که این پست میزارم خوابیدی گرچه ساعت خوابت نیست اما از صب بی حالی

هیچی نخوردی لباتم خشکه خشکه کاش هنوز بهت شیر میدادم که حداقل تو این حال بد یکم کمکت باشم

شرمندم مامانی

14947455734388650790.jpg

نگران فردام که واکسن داری و بابا هم شیفته

امیدوارم زود زود زود خوب شی شیکر نباتم

بازی 1

چند روز که تو اینترنت به یسری مطالب جدید رسیدم که لینکاش تو پیوندهای روزانه گذاشتم

تو این لینکها در مورد خلاقیت و  پرورش خلاقیت در کودکان و ...صحبت شده

از اونجایی که نیشابور شهر کوچکیه با امکانات کم و نه مثل شهرهای بزرگ از جمله پایتخت .

به همین خاطر منم تصمیم گرفتم با کمک سایت های آموزشی و وبلاگ های بچه های پایتخت نشینی که از امکانات و کارگاه های خلاقیت بهره مند میشن کمک بگیرم

یکی از اصول داشتن فرزند خلاق،داشتن پدر و مادر خلاق با ایده های بازی با هر ابزاری هر چند ابزار ساده و یا بی ربط به اسباب بازی های معمولی هست.

این اولین بازی ماهرخ و پدرش هست که من به عنوان استارت بازی های کارگاه ماهرخ و مامان فاطمه ثبت میکنم

03088524999582168438.jpg

 

تو این بازی پدر ماهرخ با کمک کتاب یه خونه ساده ساخت و ماهرخ عروسکی که دستش بود گذاشت تو خونه

این ایده که خونه ای واسه عروسکش باشه از خود ماهرخ بود و من از این جهت خیلی خوشحالم

خوشحالم که دخترم مشتاق ادامه بازی بود ...

با اینکه خیلی خوابش میومد اما به بازی ادامه داد،گاهی خونه ر خراب می کرد

 

 

ثرثر=سرسره

شوکول ـ کلاد=شکلات

مش=مشق

نخ=نخ

ثبزی=سبزی

خایار=خیار

دوشت=گوشت

دممه دایی؟ نه نه =دنبه داری؟ نه نه

عمو سبزی فروش

امروز  من و مامان فاطمه و بابا رفتیم خرید سبزی

دوست بابا یه زمین سبزی داره اووووووووووووووووووه چه سبزیایی

منکه کلی خاک بازی کردم کلی راه رفتم

بابا سبزی جمع میکرد و مامان همون جا پاک کرد

یه جا بود که یه عالمه آب داشت عجب هیجانی کیف کردم تابحال اینهمه آب ندیده بودم

19335948246807707689.jpg

ماهرخ نامرئی

این چه کاریه آخه مامان ؟!!!

چرا فکر میکنی که میتونی از در و دیوار و نرده رد شی؟ چرا سعی میکنی کارای خطرناک انجام بدی؟ چطور فکر میکنی که وقتی به در بسته میرسی میتونی از لا نرده رد شی بری پایین طوری که از طبقه دوم آویزون شی!!!

خدا ر شکرکه سرت از نرده رد نشد وگرنه من مرده بودم معلوم نیس چه اتفاقی واست می افتاد؟!!!

امروزم که داشتی پله هار خلاصه میکردی میخواستی از لا نرده بیای پایین!!! مامان جونی چنان جیغ کشید که من از ترس چسبیدم به سقف.

بچه‌ها ذاتا عاشق شعرند!

کتاب خواندن براي بچه‌ها بايد از سنين خيلي پايين باشد چون اگر در دوره کودکي به کتاب علاقه‌مند شوند،
در بزرگسالي هم براي افزايش آگاهي در هر زمينه و پر کردن اوقات خود به کتاب پناه خواهند برد...
حتي براي بچه‌هاي زير يک سال هم کتاب‌هاي قابل شستشوي پلاستيکي که کاملا شبيه کتاب‌هاي معمولي است و شامل اشکال حيوانات با رنگ‌‌هاي زيبا، بخريد و اجازه بدهيد با آنها بازي کند و علاقه‌مند شود. تهيه کتاب شعر و خواندن کتاب‌هاي مختلف که محتواي آهنگين و شعرگونه دارند هم بسيار مناسب است چون ارتباط عاطفي بين شما و کودک را قوي مي‌کند. شعر در واقع بازي با کلمات و پيدا کردن کلمات آهنگين است و شعر خواندن به رشد کلامي بچه‌ها کمک مي‌کند و چون ريتم دارد و با هيجان همراه است، زودتر در ذهن بچه جاي مي‌گيرد. شايد تا به حال از خود پرسيده باشيد چرا بچه‌هاي خيلي کوچک‌ ترانه‌ها را زود حفظ مي‌‌شوند و با اينکه معناي آن را نمي‌دانند، همان کلمات را ادا مي‌کنند؟ موسيقي ترانه براي بچه‌ها جذابيت دارد و چون ذات ما انسان‌ها به سمت کلمات همراه با موسيقي‌ها و ريتميک و موزون گرايش دارد، حتي نوزاد از شعر و لالايي‌اي که مادر برايش مي‌خواند، لذت مي‌برد. از اين خصوصيت ذاتي بچه‌ها مي‌توانيم براي آموزش مفاهيم مختلف به آنها در قالب شعر و موسيقي استفاده کنيم. شايد خود شما هم از ميان‌ برنامه‌هاي کودک دوران کودکي‌تان آنهايي که همراه شعر و موسيقي بوده، بهتر به ياد داشته باشيد.
ادامه نوشته

واکسنت چی شد؟؟؟

دیروز زنگ زدم بهداشت واسه واکسیناسیون

گفتم خانم دخملی من ۱۸ ماهه شده میدونستی؟

گفت نه بابا!!! چه زود گذشت همین دروز پریروز بود اومدی واسه واکسن یه سالگی

بهش یاداور شدم که ای خانم این قافله ی عمر عجب میگذرد عجب ااااااا عجب

اونم گفت حالا که به قافله ی عمر سواری . برو چهارشنبه بیا واسه واکسیناسیون

منم قبول کردم به امید اینکه قافله عمر تا چارشنبه منو پیاده نکنه ایشالللللللللللللللا

18 ماهگی قلنبه

دخترم ۱۸ ماهه شدنت بهت تبریک میگم

خیلی خیلی خیلی عاشقتممممممممممممممممم من

دوست دارم مامان خودم به قربون همه ی ماه های زندگیت

 

34509187123812405942.gif

پیش به سوی ۲ سالگی

پیش به سوی کنجکاوی ها و کشفیات عجیب و غریب

خدا خودش کمک کنه تا قبل از ۱۸ ماهگی اینقدر شیطون بودی موندم از این ماه با تو چیکار کنم

قل و زنجیر جواب میده عایااااااا؟

78487614779565685516.jpg

این ۶ ماهی که بعد از یه سالگیت تا امروز گذشت با اون ۶ ماه اول تولدت درست یک سال پیش خیلی فرق داشت

این ۶ ماه گل بود گل

ماه بودی مامان فقط ازت شیرین کاری میدیدم

وقتی یه کار جدید یاد میگرفتی من ذوق مرگ میشدم

عزیییییییییییییییییییییییزمی مامان

به امید روزای بهتر تر تر

خاک بازی

گفتم که بابا واسم خاک آورده واسه خاک بازی

منم هر روز میرم تو خاکا غلت میزنم

تا تو گوشام پر شن میشه

مامان فاطمه میگه روزی چند بار میری کنار دریا؟؟؟؟؟

untitled.jpg

 

خاله=خاله

نیست=نیست

زهری=زهره

یاسین=یاسین

یه دو سه چار=یک  دو  سه چهار

موس=موز

پر تدال=پرتقال

باس_باس تن=باز-باز کن

16 تایی شدن

سلام دوباره

راستیییییییییییییییییییییییییییی من تا الان یعنی تو ۱۶مین  روز بهار میخوام خبر ۱۶ تایی شدن مرواریدام بهتون بدم

هووووووووووووووووووووووووووووووووووورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

 

 

البته با یه نمه تاخیر

60 ثانیه زمان برای اصلاح رفتار بد و غلط

فرزند 2 ساله شما با رژ لب روی دیوار نوشته، بچه 5 ساله شما یک کلوچه را خورده در حالیکه گفته بودید نخورد. اولین واکنش شما این است که از خشم منفجر شوید. اما تصمیم گرفته‌اید که از این به بعد صبورتر باشید. علاوه بر آن می دانید زمانی که بر آشفته می شوید، باید معذرت خواهی کنید. آنچه که شما نیاز دارید یک برنامه 60 ثانیه ای می باشد. این برنامه یک متد مشخص و خاص نیست بلکه یک استراتژی است که روی رفتار غلط کودک شما متمرکز نمی‌شود بلکه روی واکنش شما تمرکز دارد. اگر این برنامه 60 ثانیه‌ای را به کار ببرید به نتایج مطلوبی دست پیدا خواهید کرد. شما می توانید خود را کنترل کنید و کودک شما می داند که چه توقعی از او دارید.
ادامه نوشته

پارک شادی

jh.jpg

 

سلام

امروز من و مامان فاطمه و هدیه جون و مامانش و دایی اسماعیل هدیه جون و خانم داییش رفتیم پارک

اونجا من و مامان و خاله فاطمه و هدیه جون سوار ماشین برقی شدیم و هی ما میکوبیدیم به ماشین هدیه و مامانش

خیلی خووووووووووب بود

بعد از اون مامان و اقا اسماعیل و خانمش سوار تاب شدن و من و هدیه موندیم پیش خاله فاطمه

من خیلی دوس داشتم سوار اون تاب بشم هی میگفتم تاب میحام اما هیچکس به من اهمیت نداد

تا اینکه منم تو یه فرصت طلایی سعی کردم از بین نرده ها برم و یواشکی سوار تاب شم

تقریبا داشتم موفق میشدم که فهمیدم یه جای کار اشتباه کردم

اندازه سر مبارکم با فاصله بین نرده ها ر محاسبه نکرده بودم و تو این پروژه شکست خوردم

 

بچه‌هاي نوپا معني صبر را نمي‌فهمند

ذکر چند نکته ضروري است. اول اينکه بچه‌ها درست مثل ما حق دارند عصباني شوند اما بايد بياموزند تخليه خشم نبايد با پرخاشگري، آسيب رساندن به خود و ديگران يا حتي اشياء باشد. به بچه‌ها با توجه به درک سني‌شان بايد بفهمانيد پرخاشگري رفتار مقبول اجتماعي نيست و از نظر شما و حتي همه جامعه کاملا مطرود است. خانم «زهرا» از تهران! اين درست نيست که به پسرکوچولويتان بگوييد: «اگر تو را زدند تو هم بزن، مثل ماست نايست کتک بخور!» شما قرار است کودکي را که دست بزن دارد خطاکار جلوه دهيد و به فرزندتان بگوييد او رفتار غلطي انجام داده، نه اينکه آن رفتار را توصيه کنيد. البته بايد به کودک ياد بدهيد با روش‌هايي بتواند از خود دفاع کند اما بدون تعرض به حق ديگران. به او بگوييد: «اگر اسباب‌بازي‌ات را گرفته بايد اول بگويي اسباب‌بازي منه، بده!، اگر آن را پس نداد يا تو را زد و موهايت را کشيد، بايد از بزرگ‌ترها کمک بخواهي نه اينکه تو هم او را بزني يا بروي و کتابش را پاره کني که تلافي کار بدش باشد.»
ادامه نوشته

رام کردن بچه‌هاي سرکش

رام کردن بچه‌هاي سرکش
با کودکان پرخاشگري که دست بزن دارند، چه‌کار کنيم؟
دوره نوپايي و به خصوص 15 ماهگي تا 3/5 سالگي، مشکل‌ترين سن تربيتي کودکان است.
کودک در اين سنين نياز دارد تا کسب توانمندي‌هايش را به اطرافيانش نشان دهد
و به آنها ثابت کند حريم و استقلال دارد...
ادامه نوشته

خرید نوشت افزار

امروز رفتم واسه دخملی خرید

دنبال چند نا کتاب مناسب  سنش بودم که موفق نشدم پیدا کنم

دیشب تا ساعت ۲ شب واسه گل گلی خانم دنبال کتاب تو اینترنت بودم چن تا پیدا کردم اما نه فروش اینترنتی داشت نه تو بازار پیدا شد

بجاش واسه دخملی دفتر وایت برد و ماژیک وایت برد و دفتر نقاشی خوشمل و یه دفترچه کوچولو و مداد رنگی و یه حباب ساز خریدم

ازاونجایی که دخملی به توتو کشیدن علاقه داره و هر جا میریم من باید دنبال یه تیکه ورقه و مداد باشم واسش یه دفترچه کوچولو خریدم که تو کیفم باشه هر جا رفتیم راحت باشم

و از اونجایی که میتونه مفهوم نقاشی بفهمه و منحنی میکشه و مامان فاطمه ر کلی خوشحال کرده یه دفتر بزرگ نقاشی خریدم که هر چند وقت یه بار یه نقاشی توش بکشه واسه یادگاری و اینکه پیشرفتش ببینم

و اما حباب ساز!!!! از اونجایی که من تمام تلاشم کردم که ماهرخ خانم وقتی صداش میزنم بگه بله اما موفق نشدم و باز هم میگه ها ها ها تصمیم گرفتم که یه حباب ساز بخرم و ازش بخوام در جواب من بگه بله و منم واسش حباب درست کنم

هنوز که نتیجه نداده امیدوارم این روش جواب بده

 

به به چه سیزده بدری

 

  بببه به چه سیزدهی بشه این سیزده بدر با وروره جادوی من

دیشب رفتم واسش دمپایی خریدم که دیگه راحت بدو بدو کنه

اما وروره جادو نمیتونه راحت با اونا راه بره

ماهرخ و هفت سین 92

00120122023.jpg

100122024.jpg

1001122020.jpg

10012012013.jpg 

 

عید دیدنی و مشهد

سلام

گفته بودم که خاله آسیه و آنیسا کوچولو اومدن نیشابور...

من و مامان فاطمه و خاله جون و آنیسا کوچولو با هم رفتیم مشهد

رفتیم خونه پریماه جون و کلی با هم بازی کردیم آتیش بازی کردیم

جاتون خالی...

امروز با نجمه جون برگشتیم با چی؟؟؟ با قطار!!!

 

حاله=خاله

 حوووووب=خووووووب

ماهی کو=ماهی کو؟

کجاس=کجاس

اینجاس=اینجاس

آنیش=آتیش

سیب=سیب

تا تا عبباسی=تاب تاب عباسی

ماس=ماست

مایی منننه=ماهی منه

توتو منننه=پرنده ی منه

جیر جیر=جیر جیر صدای جیرجیرک

پی پی=در جواب صدای جیرجیرک(جیرجیرک میگه جیر جیر الهی بشی پیر پیر)

دوردور= در جواب صدای قورباغه (قورباغه میگه قور قور از خونه نشو دور دور)

 حووووووب=خووووووب (با کلی عشوه و ناز)

پوزولی=فضولی

 

مهمونای من و عید دیدنی

سلام

خوبین؟

خوش میگذره؟!!

عیدی و عید دیدنی و آجیل پاشون و ...

دیروز یه مهمون خیلی کوچولوء بند انگشتی اومده بود خونمون

آنیسا جون نوه خاله جون مامان فاطمه س

بلافاصله بعد از اون یه مهمون سورپرایز اومد برامون

اون سورپرایز فوق العاده فاطمه جون بود

فاطمه وروجک دختر دوست دوران دانشگاه مامان فاطمه س مثل فرفره چهار دست و پا از این ور خونه به اون ور خونه میرفت

بعد از اون النا جون اومد

النا دختر همکار باباس تو آتشنشانی

تازه وقتی من و النا نبودیم یعنی سه سال پیش آقای رجبی (بابای النا جون) با خانمشون و مامان و بابای من رفتن خونه دوست مامانم تو شهر بابلسر

دیروزم کاملا اتفاقی همه همدیگر ملاقات کردن

خیلی خوب بوووووووود

این چیهه= این چیه

دپ=لپ

یه دو دو=یک دو سه

تا تا عبایی=تاب تاب عباسی

آیه=آره

بله ـ بلی=بله

بوشو=بشور

ماهو=ماهرخ