حنابندون ماهرخ

untitled.jpg

 

دیشب رفتیم یه عروسی و حنا بندون

خانم دایی بابا جونی کف دستای ماهرخ حنا گذاشت ماهرخ خیلی دوست داشت دستاش یکم رنگ گرفت میترسیدم بزنه به لباسش واسه همین زود شستم

عزیییییییییییییییییییییییییییییییزم ایشاللا مهمونی حنابندون خودت

این اولین حنای بندون دخترم بود

وروره ی من امیدوارم این حنا به زندگیت خوشی و شادی بیشتر بده

بازی 17

امروز یه بازی جدید داریم که البته ماهرخ نمیتونست با قدرت انجام بده

تو این بازی با پنبه گلوله هایی درست کردم و با رنگ انگشتی رنگشون کردم

ریختم تو سینی بزرگ و دو تا نی به دخترا دادم و اونا فوت می کردند

البته ماهرخ نمیتونست خوب فوت کنه و بیشتر اب دهن میریخت

290320122330.jpg

 

290320122331.jpg

 

 

من همون اول که نی ها ر به بچه ها دادم یکبار خودم بازی انجام دادم و اونها دیدند بعد از چند دقیقه هر کدوم واسه خودشون یه طرحی اجرا کردن مثلا ماهرخ اینجا داره با قاشق پنبه ها ر داخل ظرف میریزه و بالعکس

 

 

بتنم=بٍکًنٌم (گل بکنم)

اونجوری ـاینجوری=اونجوری ـ اینجوری

میشه=میشه؟

نمیششه=نمیشه

اوففادم=افتادم

اوففاد=افتاد

توتو میششم نششییه= توتو میکشم نقاشییه

اننش=انگشت

پاره=پاره

بدوسسه=بدوزه ـ بدوزم

 آششال=آشغال

بزنم؟=بزنم؟

 شالو=شامپو

بسا اینجا=بزار اینجا

چای رخ=چایی ریخت

عروسی=عروسی 

بازی 16

با با حسن واسه دخترم از کارگاه ام دی اف دوستش چند تا بلوک رنگی آورده که خیلی خوبه و کارای زیادی میشه با اونا انجام داد مثلا :

برج میسازیم البته من میسازم جوجه خراب میکنه

بلوکا ر رو هم میچینه

و دامینو میچینم و ماهرخ خراب میکنه و کلی لذت میبره

260320122325.jpg

 

 

اینم از دامینو ما

در آینده نه چنداد دور میشه از رنگها واسه رنگ شناسی و شمارش و کلی کارای قشنگ قشنگ استفاده کرد

 

 

انتخابات و رای ریزی تو مدرسه مامان فاطمه

امروز رفتیم  واسه رای دادن.

این اولین باری بود که ماهرخ جونم میرفت تو صف رای و پای صندوق رای

من هر بار واسه انتخابات میرم مدرسه دوران ابتداییم

دوره قبل که رفتم اولین سال زندگی مشترکم بود همون سال پیش خودم تو فکرم آرزو کردم که میشه یه روزی با دخترم بیام اینجا و تو یکی از نیمکتای دوران ابتداییم عکس بگیرم.

240320122324.jpg

 

دیدین اینم از آرزوی کوچولوی من که برآورده شد

عاشق این اتفاقای سادم که از ذهن میگذره و تو یه روز شیرین اتفاق میافته و من متعجب از این لطف خدام که هر صبح و هر شب سپاسگزارشم

240320122323.jpg

اینم از دانش آموز کوچولوی من که تو نیمکت کلاس  سوم مامان فاطمه نشسته

عزیزم ایشاللا تو مدارج بالاتر ببینمت

240320122322.jpg

این دیوار مدرسه ،دیواریه که یه روز خاطره انگیز واسه من ساخت

روز اول که اوندم این مدرسه(کلاس دوم دبستان) هممون کنار این دیوار بصف کردن و خواستن بچه ها ر به ترتیب قد مرتب کنن واسه نشستن رو نیمکتا

یادمه که آفتاب ۸ صب پاییزی افتاده بود تو چشمام و سردم بود یهو یکی از بچه ها که کنارم وایستاده بود گفت کفشات چپس و من کلی خجالت کشیدم

کفشای کتونی سفید با مانتو شلوار خاکستری امروز بواسطه ی اون روزا هیچ وقت فراموش نمیکنم

شناخت اشکال هندسی

مدتی میشه که ذهنم درگیر شده که از چه سنی میتونم اشکال هندسی رنگها یا زبان انگلیسی رو به ماهرخ اموزش بدم(البته در غالب بازی)

تا اینکه بابایی دخمری استارتش زد و همونطور که تو چند پست قبل گذاشتم وبابای ماهرخ با کارتن پازلی درست کرد که توش دایره در سه سایز و پازلی که مربع مثلث و ستاره و لوزی داشت

ماهرخ اونا ر میچید و من گهگاه اسمشون میگفتم

تا اینکه کارتهای دید آموز گرفتم که تو یکی از اونها اشکال هندسی داره

و از اونجایی که ماهرخ علاقه زیادی به این کارتها داره حداقل روزی ۲ بار اونا ر برگ میزنم و اسمشون میگم البته با سرعت

امروز مشغول مرتب کردن خونه ها بودم که متوجه شدم ماهرخ کارتها ر برداشته و با خودش بازی میکنه 

یه کارت مثلث دستش بود و هی میگفت:مَثَلثه

من کلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ذوق کردم دخترم دایره لوزی و مثلث می شناسه

البته بهمراه ستاره هر جا ستاره میبینه میگه سیتاره قربون بشم من

کاله=کلاه

سوره=سفره

خور=بخور

مخوره=می خوره

دش=کفش

مَثَلثه=مثلث

صاوون=صابون

بیسودی=بیسکوییت

آمدم=اومدم

دواره=دوباره

مشتی=مشکی

مال خوئمه=مال خودمه

 کُلاد=کلاغ

خوشلله=خوشگله

بئسیم=برقصیم

 

شهر بادی

این  اولین باریه که دخمری سوار سرسره بادی میشه و استقبال خوبی کرد

قربون قدمات که اینقدر ماجراجویی

اصلا فکر نمی کردم اینقدر راحت با این سرسره ها بازی کنی فک میکردم خیلی زوده اما امشب غافلگیر شدم و خوشحال

همیشه شاد باشی

 

220320122320.jpg

 

 

220320122321.jpg

بدو بیا پایین

پری های چشم تو

img_0330.jpg

 

به تو که نگاه میکنم،بهار می آید می نشیند گوشه پیراهنم و بازی میکند با گره روسری سرمه ای ام که این روزها با آفتاب پیر می شود.

به تو که نگاه می کنم،پرندگان دانه دانه ازآسمان می آیند،می نشینند روی شانه من که حالا شکسته تر راه می رودو زیر سایه آسمان می دود به سمت آخرین قطاری که روزی از راه می رسدبا مسافرانی که اسم کوچکشان را در گوش هم زمزمه میکنند؛مسافرانی که بلدند ساز دهنی بزنند با لبهایشان و همدیگر را تعارف کنند به دیروز.

رد چشمهایت را که می گیرم،می رسم به فرداهایی بلند که گذشتند بی آنکه ابری در گوشه ای از آن با سنگریزه ای درددل کرده باشد.

رد چشمهایت را که می گیرم،می رسم به درختانی که به حریم آسمان دویده اند با میوه هایی از گنجشکهای نارس،از قناری های ناتمام.

می رسم به باغی از آواز که در آغاز خودش مانده است.

نه نه نه، می رسم به دریایی از لبخند،به اقیانوسی آرام از نگاه، می رسم به خدایی که همان نزدیکی است.

رد چشمهایت را که می گیرم،می رسم به پریانی پرده نشین که با وضوی هم نماز می خوانندو از لبهای هم نیایش می شوند.

 چشم های تو فرشتگانی نورس اند.پریانی نابالغ که سر روی شانه ی هم می گذارند و خواب های ندیده شان را بلند بلند تعریف می کنند برای پلاک های زوج و فرد کوچه.

چشم های تو کلماتی کلیم  دارند،واژگانی نورانی و جملاتی که فعلهایشان آفتابی است.

من ایمان دارم به لبخندی که از چشم ها تو می بارد،به دست های تو که تازه از آسمان برگشته اند و به نگاه آفتابی ات که در فردا راه می رود.

با من فقط با لبهای خودت حرف بزن،لبهایی که از نفرین باکره است،لبهایی که فقط زلالی را تلاوت می کند.

حالا به تو نگاه میکنم و فردا می دود در تک تک سلول هایم و می رسم به خورشیدهای چادر نشینی که تا پیری،جوان می مانند.

 

بازی 14 و 15

دیروز با ماهرخ

یه بازی با حبوبات داشتیم که منم  نخود واسش انتخاب کردم آخه عدس و ماش تا اخر بازی خام میخوره

تو این بازی ماهرخ با قاشق نخودها ر میریخت داخل قابلمه فلزی  ۲ نکته این بازی :

شنیدن صدای نخودها در قابلمه (مهارت شنیداری)

حمل نخودها با قاشق(هماهنگی چشم و دست)

گرچه در نهایت، آشپزخانه نخودفرش شد.

 

99124219453732985097.jpg

 

اینجا ماهرخ نخود ها ر با کمک قیف میریزه تو ظرف شیشه ای

گاهی نخودها ی درشت گیر میکردن و از من کمک میگرفت

اینجا با مشت نخودها ر برمیداره (دست ورزی)

97479622146063540518.jpg

 

بعد از مراسم خداحافظ پوشک همچنان من بیچاره ساعتی یه بار  گلگلی خانم میبرم  .... دیروز جیگری خانم عروسکش با خودش برد حمام و شروع کرد به شستن قورقوری با صابون و شامپو

51968628768086974945.jpg

سری دوم عکسهای ماهرخ در 20 ماهگی

_dsc0017.jpg

 

_dsc0036.jpg

_dsc0042.jpg

_dsc9781.jpg

_dsc9786.jpg

 

_dsc9903.jpg

 

 _dsc9982.jpg

_dsc9987.jpg

 این هم چند تا از عکسای دخمری که چاپ و ویرایش نشده و فقط فایل خامش گرفتم

دخترم همیشه شاد و سبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــز باشی

سری اول عکسهای 20 ماهگی ماهرخ

این عکسها ر چاپ کردم و اتلیه تیاک اونها ر ویرایش کرده

_dsc0040-20.30.jpg

آخ که قربون تعجبت بشم من

 

 

_dsc9834-20.30.jpg

من عاشق این عکستم مادر

از فیلمای کلاسیک یادم میاد

من اسم این عکس گذاشتم "برباد رفته" 

 

_dsc9865-20.30.jpg

 

این عکسی که دست ماهرخ ،عکس خودمه تو همین سن و سال ماهرخ

 _dsc9914-20.30.jpg

بازی 12 و13

سلام

وای که دو تا جزغاله دق دادن منو

هر کاری میتونم انجام میدم که این خاله و خواهرزاده سرگرم شن

دارم از زهرا میگم که چند روزی میشه اومدن نیشابور و تا عروسی فاطمه هستن

این دو تا بچه کششششششششششششششششتن منو

امروز از ۲ تا بازیمون عکس گرفتم و گفتم بزارم

36262710384560639431.jpg

 

تو این بازی شیطان رجیم تو گوشم  زمزمه هایی کرد مبنی بر اینکه این دو تا جقله ر بنداز تو صندوق در روشون ببند

تا یه جایی به حرفش گوش دادم امما ییهو وجدانم قلنبه شد و یه بسم الله گفتم و تصمیم گرفتم یه بازی باهاش انجام بدم

و سناریو بز بز قندی پیاده کردیم

دو تا ببیی رفتن تو صندوق و من گرگ شدم

هی در زدم و این دوتام راحت درو وا میکردن و منم میخوردمشون

 

75724761473386092687.jpg

 

اینجام روی توپ کلی چسب کتاب چسبوندم و دادم ماهرخ و سعی میکرد چسبا ر از توپ جدا کنه وقتی از توپ جدا میکرد بدستش میچسبید با دندون از دستش جدا میکرد به دندونش میچسبید تا اینکه از من کمک میگرفت

شعر اقا خرگوشه

یه روز یه آقا خرگوشه
رسید به یه بچه موشه
موشه پرید تو سوراخ
خرگوشه گفت آخ
وایسا وایسا کاری دارم
من خرگوش بی‌آزارم
بیا از سوراخت بیرون
نمیخوای مهمون
یواش موشه اومد بیرون
یه نگاهی کرد به حیوون
دید که گوشاش درازه
دهنش بازه
شاید میخواد بخورتم
یا با خودش ببرتم
پس میرم پیش مامانم
آنجا میمانم
مادر موشه عاقل بود
زنی باهوش و کامل بود
یه نگاهی کرد به خرگوش
گفت به بچه موش
این حیوونه خیلی خوب و مهربونه
پس برو پیشش سلام کن
بیارش خونه

*********************************

ی رووزی آقا خرگوشه

رفت پیش ی بچه موشه

موشه پرید تو سوراخ

خرگوشه گفت آخ

واسا واسا کارت دارم

من خرگوشی بی آزارم

مادر موشه عاقل بوود زنی باهوش و کامل بود

نگاهی کرد به خرگوش گفت ای بچه موش

زود باش برو سلام کن بیارش اینجا

شعر زنبور

ای زنبور طلایی
نیش میزنی بلایی
زمستونا خوابیدی
خواب بهارو دیدی
پاشو پاشو بهاره
گل واشده دوباره
پاشو پاشو بهاره
عسل بساز دوباره

شعر واسه بچه ها

بزی نشست تو ایوونش
نامه نوشت به مادرش
من بزی ام من بزی ام
تازگیا بزرگ شدم
قوی شدم
دیروز رفتم به جنگل
شیرو ملاقات کردم
با این شاخای تیزم
شکمشو پاره کردم
نکته: موقعی که بیت آخر رو میخونید انگشتای اشارتونو مثل شاخ کنید روی سرتون و بعد موقعی که میگید شکمشو پاره کردم
انگشتاتونو بزارید رو شکم نی نی و قلقلکش بدید.

پارو=پاره

یچچال=یخچال

بوشور=بشور

کلله=کله ،سر

توچچه=کوچه

نسن=نزن

اینجا=اینجا

اونجا=اونجا

اینجاس=اینجاس

اونجاس=اونجاس

ماست=ماست

بله=بله

نزن=نزن

سیتتاره=ستاره

من، این روزای تو ،دغدغه ی فرداهای تو،چراغ قرمز های ما

امشب وسط چهارراه تو ماشین دخترم ،بغلم خوابیده بودی ،شیشه ماشین تا نیمه پایین بود میگن امشب عید مبعثه من که متوجه نشدم همه درگیر کاراشون داشتم به چهارراه قبلی فک میکردم اونجا که مردم یه وجب خیابونو  از گلوی هم درمیاوردن  سر یه ثانیه نه حتی کمتر تو ماشین بهم فحش میدن بووووووووووووووووووق برو دیگه !! فلانی بپیچ .نرو.برو بوووووووووووووق.

مگه اخرش کجاست؟

کجا میخوای بری با این عجله؟!!!

چهارراه  آخر همه باهم پشت یه چراغ قرمز میمونیم  اون چراغ واسه همس پس ندو همه با هم میریم.

دسس دس دسسس دس بشکن بشکن و قییژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ خط ترمز یه پراید با یه اهنگ شاد و رقص مسافرا که هر چند ثانیه یه بار پشت سرشون نگاه میکنن و دس تکون میدن!!

تو این شهر فرنگ دل خوش سیری چند؟؟؟

مگه میشه؟؟؟

یعنی واسه عیده؟!!!

نور فلاشر تو آینه حواسم پرت کرد یه نگا کردم بلهَ یه ماشین عروس و یه دوماد مست و ملنگ

پس اینا کاروان عروسن!!!

رفتم به همون روزی که قرار تو تو یه ماشین گل  بارون و کنار یه دوماد بشینی! تو اون شب من چه حسی دارم با چه اعتمادی، چه دلهره ای به کی بسپرمت چه اینده ای تو راهه همش استرس و دلهره

تو بغلم تکون میخوری متوجه چهارراه و گاز ماشین عروس به سمت ایندشون میشم  هنوزم تو ترافیکیم چه لاین شلوغی از دور صدای آژیر میاد یه امبولانسی که با سرعت از روبرو میاد از کنارمون رد میشه و بازم اینده ی تو و دلهره های من ،فکر مریضی و پیری و بودن یا نبودنم ،عمر دیگه دست خداس از فردا بی خبریم اگه اتفاقی واسه من بیافته حتی بعد از مرگم نگرانتم کی ازت مراقبت میکنه ؟کی با اشکت جاری میشه و با لبخندت اوج میگیره؟کی سرگرمی روزای بی حوصلگیت میشه؟

اگه من نتونم بمونم  تو این گرگ بازار  تو این همه دروغ و دو رویی که همراهت میشه؟

باید باشم واسه بودن تو از خدا میخوام باشم که تو باشی من نمیتونم بسپرمت به یه آینده ی علامت سوال؟؟

انگشتم نبضت حس میکنه چه دلی میزنه نبضت زیر دستم این یعنی زندگی ،یعنی تو،یعنی من و مادر بودن،مسئولیت و هر لحظه نگران تو بودن،نگران آیندت و فکرایی که حتی یه لحظه از ذهنم بیرون نمیره حتی چند ثانیه پشت چراغ قرمز

ماهرخ خیلی دوست دارم اونقدر که وقتی به علاقم نسبت به تو فک میکنم بغض میکنم

یه بغض که غمی توش نیست و داشتنش شیرینه

 این چه موهبتی از خداست از تو در من که خدا منو لایقش دونست و تو شدی بهونه این لطف خدا

من شکر گزار این لطفم خدا

امــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیدوارم و آرزو میکنم آیندت روشن و عاقبتت بخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیر باشه

عید مبعث مبارک

ماهرخ در 20 ماهگی

بازی ها:

توپ بازی دوست داره

هر روز اب بازی داریم

پازل دو تکه حل میکنه

مرحله ۱ هوش چین جورچین براحتی انجام میده

مفهوم عدد و شمارش درک میکنه

به رنگ و نقاشی علاقه داره

دایره در سایز های مختلف و مارپیچ میکشه

مثل نقاش ها با فیگور خاصی مداد بدست میگیره

عاشق فلش کارتهای دید اموزشه

تا ۵ میشمره

هماهنگی چشم و دستش رشد چشم گیری داشته

پازل اعداد کامل میچینه

به شنیدن و خوندن کتاب قصه علاقه داره

مدام شعر تولد تولد میخونه و بمن پیشنهاد میده کیک درست کنم

عاشق پارک و استخر توپه

دوست داره هر جای ممکن و غیر ممکنی قایم شه

به وسایل برقی و پخش علاقه داره

میدوه و جفت پا میپره

دوست داره مستقل لباس و کفش بپوشه

هر فعالیت هیجانی دوس داره(اویزون شدن از میله بارفیکس .از بلندی پریدن.بالا رفتن از سکوها.و...)

اجتماعی:

به هرکی میرسه سلام میکنه

تشکر میکنه (مرسی)

معذرت خواهی هر از گاهی(بحشید)

دخمری سحر خیز و هر روز قبل از ۸ بیدار میشه

تضادها ر درک میکنه

نرمی زبری و ...میفهمه

سرد و داغ عالی تشخیص میده

طعم ترش و شیرین با بیان نام طعم نشون میده

مفهوم زیر و رو ،درون و بیرون،خاموش و روشن میدونه

جملات سه کلمه ای براحتی بیان میکنه اما ۴ کلمه ای بسختی

کودک در 20 ماهگی

کشف استعدادهای پنهان کوچولو در منحنی‌های رنگی

کوچولو در 20 ماهگی با ترسیم خطوط افقی، عمودی و تمایز قائل شدن میان این خطوط و منحنی‌ها والدین خود را شگفت‌زده می‌کند، در این سن هنرمند کوچولوی خانه، دوست دارد ساعاتی از روز را صرف نقاشی کشیدن کند و اصلاً دوست ندارد خواهر یا برادر بزرگ‌تر یا حتی پدر و مادرش به او کمک کنند. اگرچه ترسیم این خطوط ممکن است از دیدگاه بزرگ‌ترها ساده و ابتدایی به نظر برسد، اما نقاشی‌های کوچولو علامتی از رشد و تکامل ابعاد مختلف ذهنی کودک است.
مهارت‌های حرکتی
استفاده از انگشتان دست برای گرفتن مدادرنگی‌ها و ترسیم نقش‌ها، علامت رشد و تکامل مهارت‌های حرکتی کوچولو است. از طرف دیگر استفاده از رنگ‌ها و رسم خطوط، نشانه تطابق یافتن و هماهنگی میان چشم‌ها و دستان و استفاده از قوه تخیل در کودک است.
اگر کودک 20 ماهه‌تان تمایلی به ترسیم خطوط و نقاشی کردن ندارد، جای نگرانی نیست چرا که کوچولو هنوز برای تکامل یافتن بیشتر مهارت‌های حرکتی مانند راه رفتن، دویدن، بالارفتن از پله‌ها، هل دادن و کشیدن جعبه اسباب‌بازی‌ها و ... تلاش می‌کند.
ادامه نوشته

هفتۀ هشتاد و یکم از رشد نوپا

دنبال كردن نگاهتان و افتادن در مخمصه!

با اینكه كودكتان بارها و بارها شما را در حال سرزنش خواهر یا برادر كوچكترش به خاطر انجام كار ممنوعی دیده است، مطمئن باشید همین كه پشت‌تان را به او كنید، دقیقاً همان كاری را انجام می‌دهد كه خواهرش انجام داده بود. در این هفته می‌آموزید كه چگونه كوچولویتان مهارت‌های استراق سمع عاطفی را با تعقیب نگاهتان تركیب می‌كند (این مسأله ممکن است به زیان شما باشد!)

مغز كودكتان در هفتۀ 81

می‌دانید كه اگر از پنجره به ماه نگاه كنید، كودكتان نگاه شما را دنبال خواهد كرد. همچنین می‌دانید كه اگر كودكتان شما را در حال سرزنش خواهر یا برادر 4 ساله‌اش به خاطر برداشتن قوطی كبریت ببیند، او هم در حضور شما به قوطی كبریت دست نخواهد زد.

اما اگر این كبریت‌ها روی میز باشند و كودكتان ببیند كه نگاه‌تان متوجه او نیست، چطور؟ آیا از دست زدن به كبریت خودداری می‌كند؟

نتایج تحقیقات

در مطالعه‌ای كودكان 20 ماهه روی زانوی مادرشان نشستند و محققی را كه با 3 اسباب‌بازی جدید به ترتیب بازی می‌كرد، تماشا كردند. سپس فرد بزرگسال دیگری وارد اتاق شد و به خاطر بازی كردن با یكی از اسباب‌بازی‌ها سر محقق فریاد زد، ظاهراً نباید به آن شیء دست می‌زد.

بعد از مدت كوتاهی فرد دوم آن طرف میز روبروی كودك نشست و محقق هر یك از اسباب بازی‌ها را به كودك داد. در آزمایش‌های پیاپی، بچه‌ها با اشتیاق با دو اسباب‌بازی كه مورد سرزنش قرار نگرفته بودند، بازی كردند، اما فقط زمانی كه فرد دوم به مجله نگاه می‌كرد به آن اسباب‌بازی ممنوعه دست زدند و همین كه نگاهش متوجه آن‌ها می‌شد، اسباب‌بازی را رها می‌كردند.

تقویت مغز در هفته 81

در این سن كم، مهارت‌های محدود استدلال عقلانی كودك و خویشتن‌داری او مانع از این می‌شود كه بفهمد با اینكه شما در حال خواندن مجله یا شستن ظرف‌ها هستید، باز هم حواستان به كارهای او هست و مرتب به او نگاه خواهید كرد تا مطمئن شوید كاری را كه خواهر یا برادرش را از آن منع كرده‌اید، انجام ندهد.

برخی از كودكان كه در ارضای میل كنجكاوی خود دربارۀ شیء ممنوعه مصر هستند، هر وقت حواس پدر یا مادرشان به آن‌ها نباشد، دزدكی به آن دست می‌زنند یا از پدر و مادرشان می‌خواهند به آن‌ها نگاه نكنند. نباید چنین رفتارهایی را به خودتان بگیرید یا سریع قضاوت كنید. فكر نكنید كه كودكتان موذی و آب زیر كاه است. این نوع رفتار فقط به دلیل عدم تكامل رشد شناختی اوست. كودكتان در حدود 24 ماهگی، به چیزهایی كه ممنوع كرده‌اید، حتی زمانی كه نگاهتان مستقیماً متوجه او نیست، دست نمی زند.

لازم نیست یادآوری كنیم هنوز روزهایی كه باید چشمانی تیزبین مانند عقاب داشته باشید، به سر نیامده است! به خاطر مسائل ایمنی اگر شیء ممنوعه ای در دسترس كودكتان قرار دارد، باید مدام توجه‌تان به او باشد (یا اینكه آن شیء را از دسترس او خارج كنید)

كودك سحر خیز

اصلاً جالب نیست كه كودكتان قبل از شما از خواب بیدار شود. با بستن پرده‌های اتاق، مانع ورود زود هنگام نور آفتاب به داخل اتاق كودكتان شوید و از اینكه اتاق كودك، مناسب خواب صبحگاهی است، مطمئن شوید. اگر هر روز زودتر از قبل بیدار می‌شود، سعی كنید او را دیرتر بخوابانید یا خواب نیم‌روزی‌اش را كوتاه كنید.

بدون شرح 2

81888470646337430172.jpg

کرمولک

35075371934896414816.jpg

دیروز بابا حسن و عمو سعید میخواستن برن ماهیگیری بابا رفت کرم جم کرد مثل همیشه

وای چقدر ووول میخوردن تو هم میپیچیدن

گره میخوردن وااااااااااااااااااااااااااااااای

مشهد

بعد اظهر روز دوشنبه منو مامان فاطمه ییهو تصمیم گرفتیم با نرگس و محمد رضا جون بریم مشهد

باقطار

رفتم خونه عمه جون آنیسا جون و پریماه جون

کلی با پریماه بازی کردیم با هم رفتیم  به مجموعه فرهنگی شازده کوچولو

کلی بازی و کتاب و ...

۲ تا کتاب رنگ امیزی همراه با شعر و یه پک ۲۰ تایی از پازل های ۲ تکه و ۲ تا کتاب دیگه از مجموعه بگرد و پیدا کن و کتابی از مجموعه قصه هایی برای ۲ ساله ها خریدیم و قیمت ها هم خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

۵شنبه برگشتیم نیشابور

 

یک دو سه بپر(با حرکت فتحه)= یک دو سه بپر

بسسه=بسه

شیریله=شیرینی

گود=دوغ

بوزوگه=بزرگه

پرییا=پریماه

طوطی=طوطی

ممون=میمون

نیستش دده=نیست دیگه

بسسه=بسه

بوخواب=بخواب

 باتتینه ـ باتد=بادکنک

سیب=سیب

هدونه=هندوانه 

 میخوای=می خوای

نمخوای=نمی خوای

میخوام=می خوام

نمخوام=نمی خوام

بازی 11

امروز خواستم با ماهرخ یه بازی رنگی راه بندازم اما نمیدونم چی شد که فقط از یه رنگ استفاده کردم اونهم ابی

اخه ماهرخ همیشه تو شعر یه توپ دارم قلقلی به رنگ ابی اشاره میکنه خواشتم که این رنگ ببینه و باهاش بازی کنه که دفعه بعد که تو شعر ابی گفت واسش علامت سوال پیش نیاد

اول که رنگ انگشتی اماده کردم و ۳ عدد سیب زمینی کوچولو ر با قالب شیرینی پزی قالب زدم

و به ماهرخ دادم که بازی شروع کنه استقبال خوبی نکردماهرخ کار با فلش کارتا ر ترجیح میده اما طبق گفته اقای سلطانی من دخالت نکردم

رفتم آشپزخونه که حبوبات و ماکارونی فرم بیارم واسه بازی(با الهام از ماریا مونتسوری) دیدم یکی از سیب زمینی ها نابود شده و ماهرخ نوشجان کردن(ماهرخ به خوردن حبوبات ریز و گیاه خام علاقه فراوان داره)

 

92567550915967937204.jpg

 

 

واسه حبوبات یکم دخالت کردم و بهشش گفتم باید اونا ر رنگی کنه و بپاشه روی برگه اما دوست داشت بخوره و با دو دست میرفت تو رنگ انگشتی و میکشید روی برگه هاش

 

36547607661529025462.jpg

 

 این هم بازمانده سیب زمینیها که از چنگ ماهرخی جون سالم دربردن

 

81635485530748033525.jpg

 

ماهرخ یه تسبیح پیدا کردو با راهنمایی کوچیک من زد تو رنگا و میکشید روی دفتر

و باز هم با راهنمایی من ببیی سفیدش رنگ کرد و کف پاهای ببیی ر رنگی کرد و بر پخنای دفتر دوید و اینم آثارش:

                                               75506785559463855636.jpg

 

44199156628754565037.jpg

 

88807418405997367196.jpg

و در نهایت ثبت این شاهکار تو دفتر نقاشی ماهرخ که قرار یادگاری نگش دارم

دست و پای کوچولوی ماهک من

ماهرخ و استخر توپ

77421012154987890025.jpg

28618028821660712341.jpg

قربون ذوق کردنت بشم من که تا ماه پیش پات تو استخر نمیذاشتی و امروزم از استخر در نمیومدی

این یه ماه چی عوض شده من نمیدونم والا

بادکنک فروش

دیروز با دختری رفتیم پارک

ماهرخ عاشق سرسرس اما پارک خیلی شلوغ بود ماهرخ یه دور بازی میکرد یه دور  راه میرفت

تا اینکه یه خانم بادکنک فروش شروع کرد به باد کردن بادکنکا و وصل کردن میله هاش

همه ی بچه ها دویدن سمتش و التماس مامان و بابا که من بادکنک میخوام

ماهرخ براحتی توجیه شد که اونا خریدنی نیستن یا شاید نمیدونست که خریدنی هستن فقط نگاه میکرد وقتی خانم همه ی بادکنکاش باد کرد ماهرخ شیکر پنیر رفت پلوش نشست و راحت باش دوس شد و به بادکنکا خیره شد مللت تو حیرت این کار ماهرخ بودن

وقتی از نگاه کردن خسته شد پا شد و اومدیم خونه

35603619883559022700.jpg

بازی 9 و 10

امروز صبح تصمیم گرفتم به کارای خونه برسم

شروع کردم به انجام کارای روزمره کم کم یه سری موج منفی اومد سراغم و همین که متوجه شدم دارم بار منفی دریافت میکنم و ممکن بداخلاق شم کار گذاشتم کنار و شدم دوست ماهرخ یه مامان فاطمه ی کوچولو

خواستم با ماهرخ یه بازی راه بندازم و رفتم سراغ روزنامه باطله های وسط خونه که تا چند دقیقه پیش قرار  بود برن تو سطل زباله

سعی کردم یه سری پوشال کاغذی درست کنم

روزنامه ها ر خیلی باریک تا زدم  قیچی میکردم

ماهرخ با دقت خیلی زیاد به کار من نگاه میکرد پلک نمیزد فک کنم دوست داشت امتحان کنه اما این کار واسش زود ه

یه پیاله اب با رنگ خوراکی اماده کردم روزنامه ها رو پیاله اب گذاشتم واسه ماهرخ و اومدم خونه و یواشکی نگاش کردم

من انتظار داشتم که ماهرخ ابها ر با روزنامه ها قاطی کنه و خمیر کاغذی درست کنه اما ماهرخ کارای دیگه ای انجام داد دوست داشتم برم و خمیر درست کردن بهش یاد بدم اما طبق گفته های آقای سلطانی نخواستم بازی یه بازی مخرب شه و تکرار داشته باشه پس فقط نگاه کردم

در نهایت دختر همسایمون که ۶ ساله هست اومد و از من پرسید با اینا چیکار کنم منم ازش خواستم خمیر کاغذی درست کنه و اونم انجام داد و خوشش اومد

 

30637548259972206529.jpg

 

84819637405004218253.jpg

 

 

وقت نهار رسید و منم که میخوام از گفته های آقای سلطانی  واسه بازی با دخترم  استفاده کنم  سعی کردم تو آشپزی هم یه بازی با ماهرخ انجام بدم

جعبه چوبی دستمال کاغذی برداشتم ۵ تا گوجه شستم و گذاشتم توش از ماهرخ خواستم که این گوجه ها ر یکی یکی پیدا کنه از سوراخ جعبه دراره و بشمره بمن بده (پیدا کردن ـ تلاش واسه دراوردن ـ شمردن) 

و دخمری تا ۴ روون میشمرد اما ۵ امروز یاد گرفت

قربون دستای کوچولوت بشم مممممممممممممممممممممنننن

96795856804298937152.jpg

 

42591848454734418033.jpg

 

در نهایت یکی از گوجه ها شد لقمه ی ماهرخ خانم

بعد از این کار ۳ تا لیوان آب مختلف با اندازه های مختلف از اب جلو ماهرخ گذاشتم و دو تا چنگال بدستش دادم و شروع کرد با اهنگ زدن و منم میخوندم و کلی رقصیدیم و شادی کردیم و همین طور هم کار آشپزی تموم شد

دیگه از موج منفی خبری نبود

ماهرخم دخترکم ازت ممنونم که هستی  که اومدی و باعث جنب و جوش من شدی