هاااااااااااااااااااااااااااای دوست دوست

این روزها بر جاده ی دلم اسکیت میزنی

دلمان می خواهدت

مجازی تو را باور نداریم

خودت را میخواهیم

بهار95

22766525130984048280.png;

و باهار می اید

چمدانش سنگین

سبز و نااااااااااز

شاد و شادان

با دستان گرم و نرم

با چشمان آبی

ما را به آغوش میخواند

گویی درد مان را آشناس

دامنش را پهن می کند به گستره ی چشمان

و میچینم عطر بهار را از دامنش

 

 

 

باهار است دیگر

با ماست

 

 

هرروزتان نوروز

گاه...

 

کاهی ست دیگر!

گاهی ست...

و نه بیشتر!

 

این گاه را به آن کاه نسپاریم

 

 

 

 

پ ن:

از خودم به خودم

 

پ ن2:

شادیم

دنیاشاد باشد

گاهی دنیا اونقدر غنیمت میشه که از ثانیه هاش اویزون میشی

شده با دندون

و گاهی

اونقدر زیادیت میشه که میچپی کنج پتو و میخای ازش پیاده شی

گاهی می خواهد ،در خانه ی دلمان را بکوبیم و به مشتی لبخند دعوتش کنیم

روز من

 

پاره پاره

به تنوع روح

نفس را در پی هر قفس

رازی نشست

پیراهن های سوخته از  نفس ها

برزخی شدند بر گهواره ی قفس ها

...

فصل حقیقت

به دامان شریعت

تازه شد

با تولد...

سازه پر اوازه شد

...

حدیثی خاموش

از چرخه ی این غوغا شکست

بنده از ترس ...

به غوغا دل بست!

...

دنیا ...

این صیاد تازه نفس

در کمین غوغای بنده نشست

بنده چون صیدی

به صدباره...

به این چرخه شکست...

 

 

 

 

 

فریبا مطاعی

 

ادامه نوشته

تو ابان منی

دلتنگ روزای گذشتم

حفره ی بند بند انگشتات

گودال ارنجت

دستای کوچیکت

 

 هیجان این روزهات دارم

غرق میشم تو عروس بازیات

گوش میشم سرتا پای حرفات

 

 

و امیدوار برای روزهای نیامده و دور

دستهایی که کمی زبرتر میشن

قدی که کشیده میشه

و دلی که جور دیگر میتپه

 

 

هرلحظت ر دوست دارم ممنونم که هستی

 

 

آبان منو هواییت میکنه، آبان هر سال بیشتر عاشقت میشم

کیو  تو قاب گرفتم از مژم اویزون کنم که همیشه جلو چشم باشه؟!!!!

کی؟

واقعا؟!

شما چطور؟

 

 

 

پ ن=دوست یا بابای عادل فردوسی تو خندوانه ما ر بفکر انداخت

با هم سبزیم

و گویی روزهای منتهی به ماه اول برگریزان طلایی،همان روزهایی که بوسه های عاشقانه را نثارت کردم ،همان هفته ی آخری که بی صبرانه چشم به راهت بودم ،روزهای شیرین بی مثال من

 

هر سال خاطرات شیرینی بر من میخرد،چمدان خاطراتم آن گوشه ی آخر مهر هر سالش ،زیباست خوشبوس و لبخند میزند

 

هرگز این دو هفته ی آخر مهر را با بی مهری سر نمیکنم

توووووووووووووووووووووووووووووووو را من دیوانه وار عاشقم می فهمی،تمام من در توست،به بند بند نفسهایت گره خوردم،تار تار موهایت لحظه لحظه ی عمر من است

ماهرخ!

با توام جان مادر؛

و ماییم و یک هفته ی نااااااااااااااااااااااااااااااااااااز ،بدو بدو،و چه لذتی در من نهفتس،این نیمه ی دوم مهر ،نیمه ی عمر من است

 

روزهای شیرین کند باشید، ارامتر!

مهمانی در پیش داریم

و دوباره دوستاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان سبـــــــــــــــــز،سبز در برگریزان طلایی

امید که هر سال سبز باشند این روزهای طلایی ما

و ما چنین عهد داریم با خود تا جان در بدن باشد

بعضی وقتا اژدهای  درونم از خواب پامیشه و با شتاب خودش میچسبونه به شیشه چشام

از کربن وجودم کیسه کیسه برمی داره و آتیشش ر از دهنم بیرون میریزه

این آتیش چیو میسوزونه خودش میدونه

اما

وقتی کربنش تموم میشه و مث یه بچه گنجیشک کز میکنه کنج خونش

از پنجره ی چشام میبینه چیار سوزونده

بعضی از خاکسترا دیگه درست نمیشن و فقط یه بار میسوزن واسه همیشه

و دل گنجیشک میگیره از اژدهایی شدنش

کربنم اگه تموم شه دیگه سوختی ندارم واسه ادامه ی روزام

این اژدهای بی فکر و بی رحم

من و روزهای هپروت

لحظات ناب ناب ناب2

یه اهنگ ناااااااااااز تو گوشته

اون یکی گوش ت پچ پچای همه ی وجودت

موندی به کدوم گوش بدی

اینجاس که مغزت از هر دو سیگنال میگیره و لذت هر کدوم چن برابر دیگری

و من خوشبخت ترین مادرم تو این لحظه ی ناز

 

اسمش میزارم لحظات ناب ناب

از اون لحظاتی که باید ثبت شه اونجایی که باید

 

به خاطر این لحظات ممنونتم ماهدختم

 

دل هوایییت شده

کاش میهمان آسمان مشرق یا زمین مغربت بودم

زیر گنبد طلا