بازی 106+ماهرخ از جنس خودش 8
هیچ چیز
جلودار همت ...و اراده ی آدمی نیست...
بر کوچکیت منگر
و همیشه ترس را
از باورهایت دور ساز...
اینکه فیلها، همیشه از موش ها در هراس اند...
یک واقعیت است ...
ناصر کشاورز
هیچ چیز
جلودار همت ...و اراده ی آدمی نیست...
بر کوچکیت منگر
و همیشه ترس را
از باورهایت دور ساز...
اینکه فیلها، همیشه از موش ها در هراس اند...
یک واقعیت است ...
ناصر کشاورز
و حبابی ترکید
یکی از دور چنین فریاد کرد:
این حباب عمر است که به یکباره چنین ترکیده
آن یکی گفت:
حباب بغض است که چنین می ترکد
رند دیگر هم گفت:
این حباب شبنم بر تن یاس کبوداست که چنین ترکیده ست
اولی گفت:
جه غریبانه شکست
دومی گفت:
طفلکی عاشق بود
رند دیگر هم گفت:
راستی مگر امروز عید است
...
کودکی بازیگوش حلقه ای در دست داشت
نرم و آهسته به میدان آمد
او به نرمی و لطافت پرسی:
کف صابون دارید...
محمد بقایی
آنجا که در اندیشه ی باغبان
تفکری جز چپاول باغ نیست،
با یک گل که هیچ
با هزار گل هم
بهار
ناآمدنی ست...
نه که کارستون اما ....
رفتم سراغ کتابای دردونه و دفتر وایت برد و ماژیکش برداشتم
اشکال هندسی در چپ و راست برگه کشیدم و ازش خواستم با خطوط افقی بهم وصل کنه اولش که متوجه نشد و نقاشی کشید
رفتیم سراغ مداد و دفتر
و بعد از اون مدادشمعی
اشکال هندسی و شمارش و شکل های نظیر هم اینها ر با هم کار کردیم بالاخره ماهرخ خسته شد و رفت
بعد از استراحت ماهرخ و یه خواب ظهر طولانی با کلی انرژی یه عصر جدید و تجربه کردیم
واسش خمیر بازی درست کردم
اما دو رنگ خوب رنگام کم بود
وای وای وای واااااااااااااااااااااااااااای چه ظریف با خمیرا بازی میکنی به خدا بهداشتی درستشون کردم مامانی
با خمیرا مار درستیدیم انگشتر درستیدیم النگو هم هم
عزیزم شما فقط خمیر ورز میدادی اما امیدوارم دفعه بعد بهتر از امروز با خمیرا بازی کنی البته خمیر و من پهن کردم و دردونه خوووووووب قالب مییزد
اینم گل مامان ساز که با تمام عشق تقدیم دخمری کرد
و یه خونه کوچولو واسه شما که داری در میزنی و میخونی: کیه کیه در میزنه
اعتراف:ببخشید که دخمری شتل و بهم ریختس آخه سرماخوردس
طوری که من خمیر درستیدم و ازش راضیم:
ادامه مطلب دیگه دیگه
خوشحالم که الان دیگه مربع ر هم میشناسه و میگه ابعبع
و حتی سعی میکنه مثلث ر بکشه
عزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم
واااااااااااااااااااای یادمه یه روزی سردرگم بودم از اینکه کی و چطوری رنگها ر با دخترم کار کنم و اون یاد بگیره
پس به رنگ انگشتی و ماژیک و کارتای دید آموز پناه بردم و خوشبختانه ماهک من الان چهار تا رنگ میشناسه
مشکی قرمر آبی و کمی صورتی
عزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم
خیلی خوشحالم
پله ها ر میشمردیم
و این شد که حالا ماهرخ تا ده میشمره البته به سبک و سیاق خودش
یک دو سه چار شیش هف نه صفر
هشت که شبیه هفت هست و ماهرخ از تکرار خوشش نمیاد
تو پازل اعدادش عدد ده ئجود نداره و بجاش صفر هست پس ده نمیگه و بجاش صفر ر میگه
عدد پنج ر هم ،حتما یادش میره دیگههههههههههههههههه
البته ماهرخ شمردن انگشتار بیشتر دوست داره
تا اینکه بابایی دخمری استارتش زد و همونطور که تو چند پست قبل گذاشتم وبابای ماهرخ با کارتن پازلی درست کرد که توش دایره در سه سایز و پازلی که مربع مثلث و ستاره و لوزی داشت
ماهرخ اونا ر میچید و من گهگاه اسمشون میگفتم
تا اینکه کارتهای دید آموز گرفتم که تو یکی از اونها اشکال هندسی داره
و از اونجایی که ماهرخ علاقه زیادی به این کارتها داره حداقل روزی ۲ بار اونا ر برگ میزنم و اسمشون میگم البته با سرعت
امروز مشغول مرتب کردن خونه ها بودم که متوجه شدم ماهرخ کارتها ر برداشته و با خودش بازی میکنه
یه کارت مثلث دستش بود و هی میگفت:مَثَلثه
من کلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ذوق کردم دخترم دایره لوزی و مثلث می شناسه
البته بهمراه ستاره هر جا ستاره میبینه میگه سیتاره قربون بشم من
شروع کردم به انجام کارای روزمره کم کم یه سری موج منفی اومد سراغم و همین که متوجه شدم دارم بار منفی دریافت میکنم و ممکن بداخلاق شم کار گذاشتم کنار و شدم دوست ماهرخ یه مامان فاطمه ی کوچولو
خواستم با ماهرخ یه بازی راه بندازم و رفتم سراغ روزنامه باطله های وسط خونه که تا چند دقیقه پیش قرار بود برن تو سطل زباله
سعی کردم یه سری پوشال کاغذی درست کنم
روزنامه ها ر خیلی باریک تا زدم قیچی میکردم
ماهرخ با دقت خیلی زیاد به کار من نگاه میکرد پلک نمیزد فک کنم دوست داشت امتحان کنه اما این کار واسش زود ه
یه پیاله اب با رنگ خوراکی اماده کردم روزنامه ها رو پیاله اب گذاشتم واسه ماهرخ و اومدم خونه و یواشکی نگاش کردم
من انتظار داشتم که ماهرخ ابها ر با روزنامه ها قاطی کنه و خمیر کاغذی درست کنه اما ماهرخ کارای دیگه ای انجام داد دوست داشتم برم و خمیر درست کردن بهش یاد بدم اما طبق گفته های آقای سلطانی نخواستم بازی یه بازی مخرب شه و تکرار داشته باشه پس فقط نگاه کردم
در نهایت دختر همسایمون که ۶ ساله هست اومد و از من پرسید با اینا چیکار کنم منم ازش خواستم خمیر کاغذی درست کنه و اونم انجام داد و خوشش اومد
وقت نهار رسید و منم که میخوام از گفته های آقای سلطانی واسه بازی با دخترم استفاده کنم سعی کردم تو آشپزی هم یه بازی با ماهرخ انجام بدم
جعبه چوبی دستمال کاغذی برداشتم ۵ تا گوجه شستم و گذاشتم توش از ماهرخ خواستم که این گوجه ها ر یکی یکی پیدا کنه از سوراخ جعبه دراره و بشمره بمن بده (پیدا کردن ـ تلاش واسه دراوردن ـ شمردن)
و دخمری تا ۴ روون میشمرد اما ۵ امروز یاد گرفت
قربون دستای کوچولوت بشم مممممممممممممممممممممنننن
در نهایت یکی از گوجه ها شد لقمه ی ماهرخ خانم
بعد از این کار ۳ تا لیوان آب مختلف با اندازه های مختلف از اب جلو ماهرخ گذاشتم و دو تا چنگال بدستش دادم و شروع کرد با اهنگ زدن و منم میخوندم و کلی رقصیدیم و شادی کردیم و همین طور هم کار آشپزی تموم شد
دیگه از موج منفی خبری نبود
ماهرخم دخترکم ازت ممنونم که هستی که اومدی و باعث جنب و جوش من شدی