و میکشی
از خیال و رویا
از زیبایی ها
بودنی و نبودنی ها
غم و شادی
و ثبت میکنیم تا میتوانیم
از خیال و رویا
از زیبایی ها
بودنی و نبودنی ها
غم و شادی
و ثبت میکنیم تا میتوانیم
نه که نباشیم ،نبودنمان به کمرنگ شدنمان مربوط است
خلاصه ی یک ماهه ما
البته زیادی خلاصه
بی نظم و قر قاطی
شاید اگر درست همش بزنیم
آشی شوله قلمکار میزبان نگاه شما دوستان باشیم
هیچ چیز
جلودار همت ...و اراده ی آدمی نیست...
بر کوچکیت منگر
و همیشه ترس را
از باورهایت دور ساز...
اینکه فیلها، همیشه از موش ها در هراس اند...
یک واقعیت است ...
ناصر کشاورز
و حبابی ترکید
یکی از دور چنین فریاد کرد:
این حباب عمر است که به یکباره چنین ترکیده
آن یکی گفت:
حباب بغض است که چنین می ترکد
رند دیگر هم گفت:
این حباب شبنم بر تن یاس کبوداست که چنین ترکیده ست
اولی گفت:
جه غریبانه شکست
دومی گفت:
طفلکی عاشق بود
رند دیگر هم گفت:
راستی مگر امروز عید است
...
کودکی بازیگوش حلقه ای در دست داشت
نرم و آهسته به میدان آمد
او به نرمی و لطافت پرسی:
کف صابون دارید...
محمد بقایی
آنجا که در اندیشه ی باغبان
تفکری جز چپاول باغ نیست،
با یک گل که هیچ
با هزار گل هم
بهار
ناآمدنی ست...
خودش رفت و وسایل چاپ اورد مشغول شدیم دیگه
خیلی هم خوب لذت بردیم حال و حوصلمونم برگشت سر جاش
بعد تر که حال و حوصلمون فزونی یافت رفتیم سراغ حباب بازی که مدتهاس تو برنامه های به تعویق افتادمونه
یه بار مایع خورد
چقدر دوست داشت و دوست داشتم این حجم حبابا ر که این طور لهشون میکردی
فوتشون میکردم میدوییدی تا نترکیدن خودت لهشون کنی
این کتابا ر از تهران خریدم
کتابای خیلی خوبی هستن
بیا قیچی کنیم
بیا رنگ کنیم
بیا بچسبانیم
ماهرخ دوسشون داره و از کار کردن با اونا لذت میبره
من که عاشقشوووووووووووووونم
من اولین بار این کتاب تو سایت الای عزیز دیدم البته ترجمه نشده بود خیلی خوشم اومد و دوست داشتم ماهرخ فعالیتاش انجام بده
وااااااااااای وقتی دیدمشون نفهمیدم چطور خریدم
شدید توصیه میکنم ااااااا
اینجا واسه اون بچه ماکارونی کشیده
واسه بستنی شکلات ریز که با ضربه های مداد شمعی به دفتر میشه کشید و کلی طرح های قشنگ
امان از این ثبت نکردن بازی ها
مدت زیادی هست که ماهرخ تقریبا ادم میکشه
طوری که من دو دایره واسه سر و بدن
و ماهرخ اعضای بدن ر کامل میکنه
یه روز همین کار کردیم و من سخت غافلگیر شدم از این دختر
تقریبا روزایی که دیگه کامل جیشش ر میگفت و میبردمش دسشویی واسش سر و بدن کشیدم و ماهرخ کاملش کردد تقریبا شبیه نقاشی پایین اما اجزای صورت به این واضحی نبود متاسفانه از اون اثر موندگار عکس نگرفتم و اگه شد یه روز میزارمش
خط خطی های بین دو پای نقاشی واسم علامت سوال شده بود
ازش خواسم نقاشی ر توضیح بده و کاشف بعمل اومد که اون خط خطی ها جیش هستش
اینم از دخترمون که بدون هیچ کمکی از من خودش ادم میکشه یا صورت یا اجزای اون فک کنم این شخصیت متعجب هستش
و این شخصیت عصبانی
اخه همون خیلی قبلنا (اوایل مردادماه)هم من واسه سرگرم کردن ماهرخ تو قطار یا ماشین یا ...کف دستش نقاشی میکشیدم و دخترم با مشت و باز کردن دستش با اونا بازی میکرد
بعدتر تصمیم گرفتم از انگشتای ظریفش هم استفاده کنم
روی ۵ تای اونا ۵ حالت چهره میکشیدم و روی ۵ تای دیگه اعداد
ماهرخ حالتای چهره ر خیلی دوست داشت و اثر اون بازی ر تو نقاشی های امروزش میبینم
دوست دارم مامانی
دنیای رنگی رنگی چه دنیای قشنگی
عزیزمی با این عکس زشتت
با دخترکمان رفتیم بازار واسش 4 تا تلق رنگی خریدم
این عینکی که مشاهده میکنین ر با یکی از تلقا ساختیدم کنارشم نی نوشابه از اینا که سرش تا میشه گذاشتم بجای پایه عینک
خیلی هم شیک میوفته پشت گوش
*********************************
دیروزم با دخترک رفتیم خرید
البته واسه خاله زهرای دخترمون
دخترمونم دوست داشت واسش یه چیزی بخرم از اونجایی که مداد شمعی لازم داشت یه بسته 12 تایی واسش خریدم
مامان جونی دخترم قبلا یه بسته مداد شمعی پلاستیکی به من داده بود منم گذاشتمش یه گوشه
تا اینکه مداد شمعی های دختر ر چیدم توش و بهش دادم
مشغول نقاشی بود که دیدم داره با جعبه مثل لب تاب برخور میکنه
مامااااااااااااااان بیا سی دی بیساریم بیبینیم
عزیزم اینجا داره فیلم میبینه
اینجا هم که داری سی دی میزاری تو لب تاب ،حتما هم سی دی باید از کنار لب تاب جا بخوره
قربون اون تخیلت
عزیزم تازه با لب تابت تایپ هم میکنی گاهی هم به اشکال میخوره بمن میگی درستش کن
آآآآآآآآآخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ زدیش به شارژ
هوا بس ناجوانمردانه گرم است؟؟؟ سرد است؟؟؟ دودل است؟؟؟
طفلی هوا هم حال خودش نمیدونه
امروز وقت چرت ظهرمون سردمون شد و جستیم زیر پتو
ساعتی نگذشت که داغ شدیم و کولر روشن کردیم!
طبیعتم بلا شده و سر به سر ما میزاره
امان از ۶ ماهه دوم
شبا زود میان ،ما هم که تو شهر خودمون غریبیم
وقتی پدر و مادر دورن ،همه ی فامیل بیگانن
خدایا هیچ کس از سایه ی پدر و مادر محروم نکن
آمیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
دخترک بیاد روزای نوزادی افتاده و گهواره اون روزا ر از ما میخواد
حوصله مونتاژش نداشتم همین طور نصفه نیمه بهش دادم
ماهرخ هم خوب بازی میکرد
گهوارش شد خونه با چوبا حیاطی ساختیم باغچه ای و یه جا هم واسه حیووناش و یه چراغ جلوی خونه
خوشش اومد و بازی کرد
دیوار حیاط جا بجا میکرد
این باغچه رنگارنگ و یه گل
چراغ در ورودی خونه دخترم
اینم از خونه ی حیووناش
دخترکم خیلی دوست داری زود بزرگ شی رفتی یه پیش دست و چاقو اوردی و یه میوه خیالی قاچ میکردی
وقتی بهت گفتم چاقو خطرناکه ظرف برداشتی و وانمود کردی که داری دف میزنی آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ که در عجبم از تو چرا وقتی دف میزدی شونه هات بالا و پایین میکردی
کجا دیدی؟
امروز دوباره رفتیم سراغ انگ بازی(به قول دردونه)
چه میشه کرد وقتی دردروه میره پای کمد وسایلش و مامان مامان کنان ازم میخواد برم تو اتاق
روبه جعبه ی جادو میکنه و میگه باسی بعدی باسی بعدی
خوب منم هیچی به فکرم نرسید دیگه گفتم چی بازی؟اونم انگ باسی انتخاب کرد
اینم از انگ بازی
پنبه زدیم سر چوب کبریت و دادیم دخترک نقاشی بکشه داخل ظرف سفید
که کشید یعنی رنگا ر از صفحه پاک میکرد و طرحی خلق کرد
ماهرخ با قلم موی مامان ساز بمانند شمع ابی سوز برخورد کرد و هی فوت به جونش کرد و بوسش کرد
درنهایت همه ی رنگهای ظرف به دست و پاها منتقل شد و ما راهی حمام شدیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
وقتی ماهرخ مینوازد و مینوازد
امروز رفتیم سراغ اسباب بازی های خاک خورده ماهرخ
من اسباب بازی های ماهرخ واسه مدتی از دیدش دور میکنم و دوباره نشونش میدم که واسش تازگی داشته باشه
ماهرخ وقتی چند ماهه بود خوب میزد میکوبیدااااااااااااااااااااااااااااا
اما حالا خیلی رمانتیک ژست میگیره و اروم اروم واقعا مینوازه
اینم چندتا وسیله از جنسای مختلف با سایزای مختلف که خودم از شنیدن صداشن تعجب کردم مثلا چه شباهتی بین صدای سنگ و شیشه یا پیاله پلاستیکی هست من نمیدونم
اینجای قضیه یکم فان شد و با دختری خندیدیم
خندیدیم به سازای عجیب روزگار
امروز با دخترکمان در دامان طبیعت ساعاتی گذرانیدیم به شادی و شادمانی
لحضه ای کنا رود نشستیم و بر گذر آب که همچون ثانیه های عمر جاری بود سنگ انداختیم و غم از دل دور کردیم
گرمای درون را به سردی اب سپردیم و دل با خنکای رود روان شاد نمودیم
از رودمان سنگ های زیبا چیدیم و چیدیم
از درختی که بر ما سایه افکنده بود به منزله تشکر برگ چیدیم
و خود میدانم که بد کردیم اما خواستیم فراغتی برای اوقات کودکمان باشد چوب های کوچک هم از کناری چیدیم و دست به کار شدیم
قرار شد برای اقای پدر نقاشی اماده کنیم و او به تخت خواب محل کارش بزند و هر دم یادمان باشد
دردونه ی منی که با این دقتت داری چمن میکشی
با رنگ انپشتی خورشید و سبزه و ابری کشیدیم البته با انگشتان ظریف دخترک و راهنمایی های من (خدار شکر کثیف کاریاش دیده نمیشه)
گلها و ماهی ها را به سبک بیپر بیپر ماژِیکا کشید
با تکه چوب ها تنه درخت و با برگها برگهای درخت ساختیم و چند سنگی که از رود روان غنیمت گرفتیم را بر رود ابی خودمان رها کردیمو با چسب چسباندیمشااان
نه که کارستون اما ....
رفتم سراغ کتابای دردونه و دفتر وایت برد و ماژیکش برداشتم
اشکال هندسی در چپ و راست برگه کشیدم و ازش خواستم با خطوط افقی بهم وصل کنه اولش که متوجه نشد و نقاشی کشید
رفتیم سراغ مداد و دفتر
و بعد از اون مدادشمعی
اشکال هندسی و شمارش و شکل های نظیر هم اینها ر با هم کار کردیم بالاخره ماهرخ خسته شد و رفت
بعد از استراحت ماهرخ و یه خواب ظهر طولانی با کلی انرژی یه عصر جدید و تجربه کردیم
واسش خمیر بازی درست کردم
اما دو رنگ خوب رنگام کم بود
وای وای وای واااااااااااااااااااااااااااای چه ظریف با خمیرا بازی میکنی به خدا بهداشتی درستشون کردم مامانی
با خمیرا مار درستیدیم انگشتر درستیدیم النگو هم هم
عزیزم شما فقط خمیر ورز میدادی اما امیدوارم دفعه بعد بهتر از امروز با خمیرا بازی کنی البته خمیر و من پهن کردم و دردونه خوووووووب قالب مییزد
اینم گل مامان ساز که با تمام عشق تقدیم دخمری کرد
و یه خونه کوچولو واسه شما که داری در میزنی و میخونی: کیه کیه در میزنه
اعتراف:ببخشید که دخمری شتل و بهم ریختس آخه سرماخوردس
طوری که من خمیر درستیدم و ازش راضیم:
ادامه مطلب دیگه دیگه
خوشحالم که الان دیگه مربع ر هم میشناسه و میگه ابعبع
و حتی سعی میکنه مثلث ر بکشه
عزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم
واااااااااااااااااااای یادمه یه روزی سردرگم بودم از اینکه کی و چطوری رنگها ر با دخترم کار کنم و اون یاد بگیره
پس به رنگ انگشتی و ماژیک و کارتای دید آموز پناه بردم و خوشبختانه ماهک من الان چهار تا رنگ میشناسه
مشکی قرمر آبی و کمی صورتی
عزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم
خیلی خوشحالم
با یه جمعه پر بار ،در اوج تنهایی اومدیم
از صبح امروز ،جمعه، تا فردا من و دخترم تنهاییم
واسه همین به میل خانم خانما چند تا بازی انجام دادیم
اولین بازی:
چسب بازی:
راستش من دوست دارم ماهرخ طوری بزرگ شه که قدر داشته هاش بدونه به هر بهونه و دلیل کوچیک وسایلش دور نندازه و از اونا مراقبت کنه
بهمین خاطر هر بار که کتابی پاره میشه یا اسباب بازی خراب میشه تا حد امکان اونا ر در حضور خودش و با کمک خودش تعمیر میکنم که یاد بگیره هر بار خراب شدن یک تجربه در خودش داره
امروز ماهرخ کتابش پاره کرد و با هم اونو درست کردیم و ایده بازی ۲۵ به ذهنم رسید
این شد که چند تا شکل از روزنامه بریدم و دادم ماهرخ جون تو دفتر کارش با چسب ماتیکی و چسب نواری بچسبونه
ماهرخ از این بازی خوشش اومد
و در نهایت صفحه پر شد و دخترک مان در چسب میبنده
**************************************************************
مدتی هست که اماده شدن ماهرخ واسه یادگیری زبان دوم ذهنم مشغول کرده
از کجا و چطور شروع کردن و سن شروع اموزش زبان دوم
تا اینکه بعد از کلی تحقیق فهمیدم اموزش زبان دوم که البته باید در غالب بازی باشه نه آموزش مستقیم ،بهتر از همون بدو تولد شروع بشه
اونم با تقویت مهارت دیداری و شنیداری و لامسه و ....
من اعتراف میکنم که دیر اقدام کردم اما خدا ر شکر که بالاخره یه کارایی ر شروع کردم
واسه اموزش(مهارت) شنیداری همون آهنگ های شعر کوتاه زبان و فیلم های کوتاه مناسبن که من هنوز اهنگی پیدا نکردم
اما ۱۰ تا دی وی دی انیمیشن خیلی خوب به اسم peppa pig از سایت نهال کودکی خریدم که هم اموزشی هست هم از رنگ هی شاد و زنده تو ساخت انیمیشن استفاده شده و خیلی روان صحبت میکنند و دی وی دی های your baby can read
امیدوارم هر چه زودتر اهنگ های کوتاه هم پیدا کنم
واسه اموزش (مهارت) دیداری پازل های فومی حروف بزرگ انگلیسی ر خریدم و اونا ر روی در یخچال چسبوندم و هر از گاهی به میل ماهرخ جون اونا ر مرور میکنیم
و امروز هم حروف سایز بزرگتر آوردم و چیدیم و با اونا واسه دخمری قصه گفتم و تو قصه نام حروف ر هم میگفتم
چون قصه بود ماهرخ همونجا دراز کشید
*****************************************************
خونه بازی:
بلافاصله بعد از بازی قبلی ماهی خانم رو به من به پشتی ها اشاره میکنه و میگه خونه خونه بازی
هیچی دیگه منم پا شدم واسش خونه ساختم و اونم رفت تو خونش و با عروسکش بازی کرد
قربونت برم که اینقدر لطیف و مهربون با عروسکت حرف میزنی
آخ آخ آخ مامان سقف خونم داره میریزه این چه خونه ایه
قربون ذوق کردنت بشم من من من فقط من
ماهرخ:
واااااااااااااااااای اوفتاد مامانی مامانی اووووووفتاد
قربون اون حرف اووووووووووو رو لبات بشم که میگی اووووووووفتاد
********************************************************
بعد از اولین ویرانی یه خونه جدید ساختم با سقف محکم تر این بار سقف از جنس دیوار بود یعنی پشتی بزرگ
اما قلقلی خانم سقف خراب کرد و خونه تبدیل به سرسره شد و در مرحله بعدتر تبدیل به سطح شیبدار واسه رفت وآمد شد
هر بار که از اون شیب میومد پایین به سبک خودش تا ده میشمرد
و بعدتر از اون زیرش یه خونه شد و ماهرخ رفت و اونجا خوابید
ماهرخ:
من اینجا بوخوابم،اینجا خونه خودممه،مامان مامانیییییی من بوخوابم
و در نهایت از اون بالا پشک میزد
عزیزم
دختر نازم
دیشب خسته ی خواب بودی اما از ماژیکات دل نمی کندی و رو روزنامه نقاشی می کشیدی
از من خواستی واست گل بکشم منم تو حاشیه ی روزنامه با ۱۲ رنگ ماژیکت دونه دونه گل کشیدم و رنگاش بهت گفتم
تا اینکه امروز شما تو دفترت یه طرح کشیدی و وقتی ازت پرسیدم این چیه گفتی گل!!!
منم به نقاشیت نگاه کردم و دیدم جدی جدی گل کشیدی
به بابا نشون دادم و زد تو ذوقم ،گفت:این شانسی دراومده اگه دوباره کشید قبول
منم گفتم که دختر من گل کشیده و ازت خواستم که بازم واسم گل بکشی و تو طرح های بعدی کشیدی این بین دایره های ریز و درشت و وامضا هم میکشیدی
قربون انگشتات بشم من
خوشحالم که بابا حسن تسلیم شد
و این شد اولین نقاشی مفهومی و موضوع دار دختر نازم
****************************
یه بازی دیگه که خیلی دوست داری و مربوط میشه به نقاشی کشیدن
دور کشی هست
دور دست و دور پا
این کار هر روز انجام میدی و واسه یه مدتی سرگرم میشی
دخترم امروز با بابایی چند تا بازی انجام داد
یکیش بازی لگو بود تا قبل از این ماهرخ علاقه ای به لگو نشون نمیداد امروز تصمیم گرفتم یه حال و هوایی به اسباب بازی های پراکنده نباتمون بدم که لگو ها هم جزء اونها بود اما نباتمون پرید و چند تا برداشت واسه بازی بابایی هم از راه رسید و با هم بازی کردن
بعداز این بازی رفتن سراغ توب بازی تو خوووووونه با شوتای مردونه ی آقای پدر
با هم نقاشی کشیدن و رقصیدن و خلاصه اینکه دخمری امروز با بابایی کلی کیــــــــــف کردن
برج میسازیم البته من میسازم جوجه خراب میکنه
بلوکا ر رو هم میچینه
و دامینو میچینم و ماهرخ خراب میکنه و کلی لذت میبره
اینم از دامینو ما
در آینده نه چنداد دور میشه از رنگها واسه رنگ شناسی و شمارش و کلی کارای قشنگ قشنگ استفاده کرد
سلام
وای که دو تا جزغاله دق دادن منو
هر کاری میتونم انجام میدم که این خاله و خواهرزاده سرگرم شن
دارم از زهرا میگم که چند روزی میشه اومدن نیشابور و تا عروسی فاطمه هستن
این دو تا بچه کششششششششششششششششتن منو
امروز از ۲ تا بازیمون عکس گرفتم و گفتم بزارم
تو این بازی شیطان رجیم تو گوشم زمزمه هایی کرد مبنی بر اینکه این دو تا جقله ر بنداز تو صندوق در روشون ببند
تا یه جایی به حرفش گوش دادم امما ییهو وجدانم قلنبه شد و یه بسم الله گفتم و تصمیم گرفتم یه بازی باهاش انجام بدم
و سناریو بز بز قندی پیاده کردیم
دو تا ببیی رفتن تو صندوق و من گرگ شدم
هی در زدم و این دوتام راحت درو وا میکردن و منم میخوردمشون
اینجام روی توپ کلی چسب کتاب چسبوندم و دادم ماهرخ و سعی میکرد چسبا ر از توپ جدا کنه وقتی از توپ جدا میکرد بدستش میچسبید با دندون از دستش جدا میکرد به دندونش میچسبید تا اینکه از من کمک میگرفت
اخه ماهرخ همیشه تو شعر یه توپ دارم قلقلی به رنگ ابی اشاره میکنه خواشتم که این رنگ ببینه و باهاش بازی کنه که دفعه بعد که تو شعر ابی گفت واسش علامت سوال پیش نیاد
اول که رنگ انگشتی اماده کردم و ۳ عدد سیب زمینی کوچولو ر با قالب شیرینی پزی قالب زدم
و به ماهرخ دادم که بازی شروع کنه استقبال خوبی نکردماهرخ کار با فلش کارتا ر ترجیح میده اما طبق گفته اقای سلطانی من دخالت نکردم
رفتم آشپزخونه که حبوبات و ماکارونی فرم بیارم واسه بازی(با الهام از ماریا مونتسوری) دیدم یکی از سیب زمینی ها نابود شده و ماهرخ نوشجان کردن(ماهرخ به خوردن حبوبات ریز و گیاه خام علاقه فراوان داره)
واسه حبوبات یکم دخالت کردم و بهشش گفتم باید اونا ر رنگی کنه و بپاشه روی برگه اما دوست داشت بخوره و با دو دست میرفت تو رنگ انگشتی و میکشید روی برگه هاش
این هم بازمانده سیب زمینیها که از چنگ ماهرخی جون سالم دربردن
ماهرخ یه تسبیح پیدا کردو با راهنمایی کوچیک من زد تو رنگا و میکشید روی دفتر
و باز هم با راهنمایی من ببیی سفیدش رنگ کرد و کف پاهای ببیی ر رنگی کرد و بر پخنای دفتر دوید و اینم آثارش:
و در نهایت ثبت این شاهکار تو دفتر نقاشی ماهرخ که قرار یادگاری نگش دارم
دست و پای کوچولوی ماهک من
شروع کردم به انجام کارای روزمره کم کم یه سری موج منفی اومد سراغم و همین که متوجه شدم دارم بار منفی دریافت میکنم و ممکن بداخلاق شم کار گذاشتم کنار و شدم دوست ماهرخ یه مامان فاطمه ی کوچولو
خواستم با ماهرخ یه بازی راه بندازم و رفتم سراغ روزنامه باطله های وسط خونه که تا چند دقیقه پیش قرار بود برن تو سطل زباله
سعی کردم یه سری پوشال کاغذی درست کنم
روزنامه ها ر خیلی باریک تا زدم قیچی میکردم
ماهرخ با دقت خیلی زیاد به کار من نگاه میکرد پلک نمیزد فک کنم دوست داشت امتحان کنه اما این کار واسش زود ه
یه پیاله اب با رنگ خوراکی اماده کردم روزنامه ها رو پیاله اب گذاشتم واسه ماهرخ و اومدم خونه و یواشکی نگاش کردم
من انتظار داشتم که ماهرخ ابها ر با روزنامه ها قاطی کنه و خمیر کاغذی درست کنه اما ماهرخ کارای دیگه ای انجام داد دوست داشتم برم و خمیر درست کردن بهش یاد بدم اما طبق گفته های آقای سلطانی نخواستم بازی یه بازی مخرب شه و تکرار داشته باشه پس فقط نگاه کردم
در نهایت دختر همسایمون که ۶ ساله هست اومد و از من پرسید با اینا چیکار کنم منم ازش خواستم خمیر کاغذی درست کنه و اونم انجام داد و خوشش اومد
وقت نهار رسید و منم که میخوام از گفته های آقای سلطانی واسه بازی با دخترم استفاده کنم سعی کردم تو آشپزی هم یه بازی با ماهرخ انجام بدم
جعبه چوبی دستمال کاغذی برداشتم ۵ تا گوجه شستم و گذاشتم توش از ماهرخ خواستم که این گوجه ها ر یکی یکی پیدا کنه از سوراخ جعبه دراره و بشمره بمن بده (پیدا کردن ـ تلاش واسه دراوردن ـ شمردن)
و دخمری تا ۴ روون میشمرد اما ۵ امروز یاد گرفت
قربون دستای کوچولوت بشم مممممممممممممممممممممنننن
در نهایت یکی از گوجه ها شد لقمه ی ماهرخ خانم
بعد از این کار ۳ تا لیوان آب مختلف با اندازه های مختلف از اب جلو ماهرخ گذاشتم و دو تا چنگال بدستش دادم و شروع کرد با اهنگ زدن و منم میخوندم و کلی رقصیدیم و شادی کردیم و همین طور هم کار آشپزی تموم شد
دیگه از موج منفی خبری نبود
ماهرخم دخترکم ازت ممنونم که هستی که اومدی و باعث جنب و جوش من شدی
گفتم که میخوایم یه کارگاه بازی کوچولو راه بندازیم
امروز با رنگای خوراکی سه تا لیوان آب رنگارنگ درست کردم و چون ماهرخ عاشق آب بازیه کلی آب بازی کرد حتی خودمم کیف میکردم ماهرخ هر لیوان رنگی بارها توی یه لیوان خالی میریخت از این لیوان به اون لیوان، این بازی باعث میشه هماهنگی چشم و دست بالا بره
ماهرخ وقتی لیوانای رنگی رنگی دید هی گفت چایی چایی
تا اینکه بالاخره با قاطی کردن همه ی رنگا یه لیوان چایی درست کرد
از اونجایی که ماهرخ پسر عموی منو خیلی دوس داره و هر وقت بهش میگم کجا بریم میگه یاسین،امروز وسایلمون آماده کردیم و رفتیم خونه یاسین یا به قول ماهرخ که گاهی میگه ناسین
این پیاله ها که میبینین رنگ انگشتی های مامان ساز که با ماست و یه کم آرد و رنگ خوراکی درست کردم
واااااااااااااااای که این بچه ها و حتی ما بزرگا چه کیفی کردیم
بعد از اینکه ماهرخ و یاسین رو برگه با دستاشون مثلا نقاشی کردن و از اینکار خسته شدن چند تا سنگ آوردیم و رنگار ریختیم رو شون یه کار ابر و باد خوشگل درست شد یادمه ما وقتی راهنمایی بودیم ابر و باد رو برگه درست میکردیم
درنهایت نفری یه بار کف دستمون زدیم به استخر رنگی رنگی و گذاشتیم رو برگه خشک شه که باد اون برگه ها ر برد
یاسمین فقط ماست میخورد عزیزم یه سال و ۲ ماهشه