مهر با مهر تو

روزهای طلایی من اغاز شدند با شوق اول مهر تو

44156799617553228048.jpg;

و تا 22 روز من میتازم در این جشن رنگی تا روز میلاد تو

00500519354724807634.jpg;

 

پ ن:بمناسبت این 22 روز طلایی کودکان خیریه حضرت مریم را میزبان شدیم در کافه جوین شهرمان و شادی بودن دخترمان را با انها سهیم شدیم به شکرانه بودن و عهد هر ساله

پ ن 2:تولد ماهرخ مان امسال عاشورا تاسوعاست پس به پیشواز رفتیم

این روزها عجیب شدی

ما را هم به سرزمین عجایب میبری

 

نمیدانم انچه می خواهی بدانی را

 

اگر هم بدانم فهماندش بر تو را نمیتوانم

 

بعد از آسمان و ابر و خورشید

 

از خدا میپرسی

ماهرخ:مامان خدا چجوری درست شده

من :(با کلی تعجب،نمیتونم ،نمیدونم به زبون بیارم و فقط میگم خدا درست نشده همیشه بوده و هست)

شاید اشتباه باشد اما هوا را مثالش کردیم که تو هم درک نکردی و باز هم پرسیدی

 

کتابی داشتیم که درکش برایت سنگین بود

خواندیمش

خودمان که برای اولین بار خواندیم مو به تنمان سیخ شد و چه زیبا از عظمت خدا میگوید

کتاب سوال، سوال چه کسی داده به گل این همه رنگ؟

نام کتاب :

سوال، سوال چه کسی داده به گل این همه رنگ؟


نویسنده : مارکوس فیستر
شاعر : اسدالله شعبانی

ناشر : شهرتاش

 

خواندیم هر برگش ما را به حیرت می انداخت

صفحه اول ش عکس لوبیایی هست که جوانه زده و نویسنده میپرسد چه کسی گفته به بذر که بروید ...

صفحه بعد از هسته ی سیب تا درخت سیب را نشانه گرفته

از ماموریت هسته سیب در دل مهربانش میگوید

 

و در صفحه ای از ابری که میبارد بر ما

میپرسیم

این سوالات را از یکدانه ی خردسالمان

و میگوید ابر میبارد چون ابر است

میپرسیم چرا سنگ نمیبارد

میگوید خوب سنگ است و نفهم !!!!

اما ابر میفهمد!!!

 

 

 

 

تویی دیگر چه کنیم هنوز سوالش به حول قوه ی خود پایدار است

 

 

 

 

پ ن:

 

هرگز به جهانبینی تو کاری نداشتم نه از شادیش گفتم نه از غضبش

که ندارد غضب

آنچه هست در دل ماست

 

اما رحمن و رحیم بودنش را نشانت دادم بی نام

بی اشاره

باشد که بعد از دیدن عظمتش خود به نتیجه برسی این همه رحمانیت و رحیمی از کجا نشات گرفته

و خود سرچشمه اش را جویا شوی

تو ابان منی

دلتنگ روزای گذشتم

حفره ی بند بند انگشتات

گودال ارنجت

دستای کوچیکت

 

 هیجان این روزهات دارم

غرق میشم تو عروس بازیات

گوش میشم سرتا پای حرفات

 

 

و امیدوار برای روزهای نیامده و دور

دستهایی که کمی زبرتر میشن

قدی که کشیده میشه

و دلی که جور دیگر میتپه

 

 

هرلحظت ر دوست دارم ممنونم که هستی

 

 

آبان منو هواییت میکنه، آبان هر سال بیشتر عاشقت میشم

تولد چهارسالگی

    

   

ادامه نوشته

44440566978619028665.png;

به اندازه ی هر ثانیه بودنت مادری را بدهکارم

این دوران طلایی را بر من طولانی تر کن

میخواهم تا می شود بدهکارت شوم

مادری را بدهکارم ،که این مقدس را بجا نیاوردم

بر من ببخش هر گره ابرو را،هر انگشت اشاره و بیدااااد گری اژدهای درونم را

که تو را چون هر معصوم مطهری رنجاندم

این چهار سال را بدهکار توام ،باش تا آخر عمرم را بدهکارت باشم

این دین را بر خود دوست دارم سنگینی اش شانه ام را می اندازد اما بودنت مرا محکم میسازد

باش و بودنت ، دوران طلایی عمر را بر من هموار می سازد

تو!

جوانی منی،آنچه از کف من میرود و در تو بیدار می شود

تو

اینه ی جادویی من هستی

چشمان تو آینه ی جادویی من هستند

جوانم میکنی ،هر صبح که خود را بر آینه ی چشمانت شروع میکنم

روان میشوم بر ثانیه های عجول

دستانت مخملیست که میبرد از دستانم زبری روزگار را

بودنت را شاکرم

چه خوب که هستی

26373000175829920651.png;

روز جهانی کودک

هر صبح با شور و هیجان روزای مدرسم از خواب بیدار میشم مثل همون موقع شوق حاضر شدن و رفتن دارم، اما یکم متفاوت

با این تفاوت که واست چاشت آماده میکنم بیدارت میکنم یکم با موهات ور میرم ،دور گردنت بو میکشم،چند تا بوس و یاز شدن چشمای نازت

و طلوع خوشید صبح من

با هم لباس میپوشیم زیر آفتاب صبح پاییزی دستای کوچیکت تو دستام از پل رد میشیم، از رو جدولا میریم از رو سنگا و منم مهمون شیطنتای مسیر راهت میشم دوباره بچه میشم

و این روزای زود گذر و بی تکرار ر با همه ی وجودم حس میکنم لمس میکنم

 

 

امروز روز تو و دوستای تو، تو کل دنیاست واسه همتون عاقبت خیر و سلامتی ارزو میکنم روزت مبارک

 

                               

اینم هدیه ی من واسه ماهرخم

                         

منتظر ساعت یک میشینم تا با هدیه ت بیام دنبالت و غرق شادیت شم که فقط واسه ی چشمای منه

 

با هم سبزیم

و گویی روزهای منتهی به ماه اول برگریزان طلایی،همان روزهایی که بوسه های عاشقانه را نثارت کردم ،همان هفته ی آخری که بی صبرانه چشم به راهت بودم ،روزهای شیرین بی مثال من

 

هر سال خاطرات شیرینی بر من میخرد،چمدان خاطراتم آن گوشه ی آخر مهر هر سالش ،زیباست خوشبوس و لبخند میزند

 

هرگز این دو هفته ی آخر مهر را با بی مهری سر نمیکنم

توووووووووووووووووووووووووووووووو را من دیوانه وار عاشقم می فهمی،تمام من در توست،به بند بند نفسهایت گره خوردم،تار تار موهایت لحظه لحظه ی عمر من است

ماهرخ!

با توام جان مادر؛

و ماییم و یک هفته ی نااااااااااااااااااااااااااااااااااااز ،بدو بدو،و چه لذتی در من نهفتس،این نیمه ی دوم مهر ،نیمه ی عمر من است

 

روزهای شیرین کند باشید، ارامتر!

مهمانی در پیش داریم

و دوباره دوستاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان سبـــــــــــــــــز،سبز در برگریزان طلایی

امید که هر سال سبز باشند این روزهای طلایی ما

و ما چنین عهد داریم با خود تا جان در بدن باشد

تمام من ------------>تو

دوباره منم و تصمیم بزرگ

یه تصمیم مهم!

یه انتخاب،شک،یه مهمی که میتونه تا اینده ی دور روت تاثیر بزاره

ذهنم درگیره راهیه که باید رفت

اما...

نکنه زود باشه،نکنه اشتباه کنم اینان که کلافم کرده کاش می شد خودت تصمیم بگیری

با توکل به خدا پیش میریم

ادامه نوشته

لحظات ناب ناب ناب2

یه اهنگ ناااااااااااز تو گوشته

اون یکی گوش ت پچ پچای همه ی وجودت

موندی به کدوم گوش بدی

اینجاس که مغزت از هر دو سیگنال میگیره و لذت هر کدوم چن برابر دیگری

و من خوشبخت ترین مادرم تو این لحظه ی ناز

 

اسمش میزارم لحظات ناب ناب

از اون لحظاتی که باید ثبت شه اونجایی که باید

 

به خاطر این لحظات ممنونتم ماهدختم

 

یه وقتایی تو!

همیشه که نمیشه من مامان باشم بشورم بسابم بپزم یخ حوض بشکنم و ..... اووووووووووووووووووووو

دلم گرفت اینقد بزرگ بودم مامان بودم

یه حال و هوایی عوض میکنیم و دخترک رشته ی کار ر دست میگیره

میشم دو ساله

میشم مریض رو به موت

میشم دزد فراری

 

همه چی میشم فقط شما خانم باش مامان باش دکتر باش پلیس باش

بزار بچگی کنم

 من چند سال برمیگردم عقب و یاد خاطرات

شما م برو جلو تخته گاااااااااااااااااااااااااز ببین اون آینده چه روزایی منتظرته

*************************

خودم  میسپرم به دختر ۲ سال و چن ماهم

بدون هیچ غر و لندی

اگه هزار بار بگه پاشو بریم دکتر، مغازه و ..... تو چند ثانیه پامیشم ،میشینم ،میمیرم،میخوابم

بچه میشم تنبلی میزارم کنار

فقط میخوام غرق کودکی شم

خیلی تمرکز میخواد

بچه ها تو بچگی راحت بزرگ میشن

اما بزرگا تو بزرگی سسسسخت بچه میشه

پس این کودک درون من کجااااااس؟؟؟؟!!!!

به ماهرخ که خوش میگذره

خیلی دوس داره این بازیا ر

منم دوست دارم

دوست تر دارم با ماهرخ بودن از جنس خودش

تو شاد باش من مست میشم از لبخندت

سرمست تر تر تر میشم از رضایت توچشمات

 

لحظات ناب ناب ناب

یه وقتایی باید کودکمان را ببینیم

یا به قول الهه عزیز ،مشاهده کودک

صبوری در مقابل رفتار های کودک البته رفتاری خلاف میل ما نه خلاف ارزش ها

که اگر خلاف ارزش ها باشد و بعد از تربیت و شناخت ارزش ها ،برخورد لازم است

که مشاهده مان در این پست  با مشاهده ی الهه عزیز بسیاااااااار تفاوت دارد

 

 

 

کودکم را را در آغوش میگیرم

سخت می فشارم و ادعا دارم کودکم ،پاره تنم را روزانه پنج ساعت مدام میبینم

به به چه لذتی چه دختری

چه می گذرد بر من ،که آخر شب سخت دلتنگ کودکم میشوم کودکی که در آغوش من است و من دلتنگ تر از صبح

این حس که او را ندیدم اما به خدایی که او را آفرید قسم دیدمش پس چه، چه بسیار دلتنگم

با منی پیش منی در یمنی

بسیار کم پیش می آید که

 با منی  در یمنی پیش منی

و من به این کوتاه لحظه میگویم لحظات ناب، ناب ناب ناب

و از خداوند میخواهم بسیار بسیار از این لحظات بر ما جاری سازد

 دخترم تو این لحظه های ناب خیلی پررنگ میبینمت و ثبت میشی یه جای محکم از ذهنم ،قلبم

و تو بیست سالگی یا خیلی بیشتر واست تعریف میکنم که یه شب که من بودم و تو نه فکر و نه خیال و نه هیچ مشغله ای حرف زدی و خندیدی ،غرق کودکانه هات بودی

که من دیــــــــــــــــــــــــــــــــــدمت

بخدا دیدمت

من عاشق این لحظه های ناب کمیابم

 

امیدوارم واسه همه پیش بیاد

 

بعد نوشت:

تو این لحظات ناب هر بار انگار واسه اولین بار میبینمت و هر بار دوباره عاشقی میکنم

 

شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکر خدا

66263805286711243726.jpg

 

دیروز هم جز روزای خوب من و دخترم بود

اما چیزایی شنیدم که خیلی متحول شدم

خواستم یه پست فقط واسه تشکر از خدا  واسه همه ی نعمتایی که به من داده و کمتر قدر  میدونم  بزارم

شکر واسه هر بار نفس کشیدن دخترم واسه هر قدم راه رفتن هر بار شنیدن و سلامت دخترم

سلامت خونوادم

همسرم و در نهایت خودم

و ارزو میکنم این سلامتی و روزایی که قدر نمیدونم،  پایدار باشه

که هر بد و هر بدتر ،تو کمتر از یه میلیمتری ماست و شکر خدای مهربون که این یه میلیمتر نا بحال به اندازه ی کیلومترها از ما دور بودن و امیدوارم  همچنان دور باشن به لطف خدا

خدا جون میدونم نمازم از روی عادت، روزه هام هم یه چیزی تو همین مایه ها و کلا هر انچه به من واجب کردی شکسته ،بسته ادا میکنم اما توی دلم اون جای دنج و خوبش فقط جای خودته نه حتی فرزند و خانواده و همسر که فقط تو هستی

خدایا کمتر ما ر وابسته ی دنیای مادی کن

خدایا هر لحظه شکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرت

 

16927274116051488866.jpg

 

مختصات دنیامون

 

وقتی بچه تر بودم با خودم فکر میکردم خوب اینا به چه درد میخوره ریاضی دیگه از کجای دنیا اومد که توش ادم از مختصات خطی سردراره

وقتی نشستای اقای سلطانی میخوندم :

(به همه توصیه میکنم نشستای آقای سلطانی با عنوان کودک متعادل بخونین که بنظر من انسان متعادل میشه)

ادامه مطلب لطفا

ادامه نوشته

نهایت صفر

گاهی تهی شدن

گاهی تو هوا معلق بودن

گاهی هم سنگین تر از  مفهوم وزن

و من خالی از ....

اونقدر خالی که بغضی راه گلو ر میبنده راه به چشم باز میکنه  سوز حرکتش بینی میسوزونه اما همونجا همون پشت چشم میمونه و برمیگرده اونوقت چشم آدم برقی میزنه و دلش منتظر یه تلنگر که بلرزه

اون تلنگر میتونه صدای پدر باشه که داره دستور خرید میپرسه و دل ترجیح میده با اشک شوق از چشم جاری شه

که شکر از بودنش و سایه ی سبزی که کمتر قدر میدانم

گاهی میتونه سایه ی ماهکم باشه بین قهقهه ی بازی ها ی کودکانه

و اشک راهش پیدا میکنه اما ....

به چه جرم؟

دلتنگی؟

شادی؟

تنهایی؟

هیچ بودن؟خالی از هر تحرک

خیلی بده وقتی حس میکنی زندگی میکنی اما زندگی که معنایی نداره!با خودت میگی آخرش چی میشه؟

فقط زمان میگذره،روزا شب میشن و شبا روز

گمشدی تو عرض زندگی...

بنظر خوب میگذره اما این گذشتن مثل روزای قبل نیست بدون هیجان و امید

به این میگن زندگی نباتی و دنیا در دنیا گم شده

و بغض ها میترکن از این روزای  فسیل و فسیل

از این همه تکرار  و حقارت

وقتی زندگی مسیرت عوض میکنه آرزوهات رویا ی دور میشن و به خودت که میرسی میبینی از چند پله زندگی پایین اومدی، واسه بالا رفتن از یه پله

سر خوردی؟لغزیدی؟یا پریدی؟

که ای کاش .....

زندگی میگذرد از پس شادی و غم 

و در نهایت

این نیز بگذرد.....

نگران روزی هستم در خود که افسوس گذشته های گذشته کابوس شبهایم شود و شبهایم سایه ی تاریک روزها

و این غصه ای که اشک از آن ریشه میگیرد!

 

2 روز بعد از 22 ماهگی

دخترم

۲۲ ماهگیتم تموم شد امروز دو روز بعد از ۲۲ ماهگیته

با یه چشم بهم زدن میشی ۲۴ ماهه انشاالله

یسری رفتارای خوب  بد  بزرگتر شدنت به من گوشزد میکنه

گاهی لجبازی گاهی بداخلاق و گاهی یه دنده

اما ته تهش واسه من یه فرشته ای که خدا فقط واسه من واسه خود خود من بزمین فرستاد

وقتی مهربون میشی و میخندی وقتی تو جواب اخم من چشات ازم میدزدی  وقتی با گوشه ی چشم نگام میکنی من عاشقتم

عاشقتم وقتی واسه گول زدن من شعر میخونی میدویی میپری بغلم

من در همه حال دوست دارم دردونه ی من ،یکی یه دونه ی من

ممنونم که هستی

و بازم خدا ر شکر میکنم که دارمت

تو نعمتی تو رحمتی تو خود رحمن و رحیم خدایی واسه من

 

من و کودکانه ی تو

 کودکانه هایم برای توست اگر شیطنت هایم واذیتهایم را برای تو نیاورم پس چه کسی برایم آغوش می گشاید وقربان صدقه می رود مثل تو 

من همان چشمان متظر امدنم را می خواهم من همان دستان به دعا بلند شده برای سلامتیم را می خواهم من همان نگاه گرم ومهربانانه ودستان پرمهر بعد از امدنم را می خواهم   

 **************************************************

دخترم نمیخوام اینطور باشم من تمام تلاشم میکنم که کمتر اخم کنم کمتر با صدای بلند فریاد بزنم و کمتر و کمتر عصبانی شم

اما گاهی نمیشه و من شرمنده روی تو و خدایی که تو ر به من داد میشم

اما بازم سعیم میکنم

*************************************************


کودکان وقتی با سرزنش و انتقاد زندگی می کنند می آموزند بی اعتماد به خود باشند. وقتی با خشونت زندگی می کنند می آموزند که جنگجو باشند. وقتی با ترس زندگی می کنند می آموزند که بُزدل باشند. وقتی با ترحم زندگی می کنند می آموزند که به خود احساس ترحم داشته باشند. وقتی با تمسخر زندگی می کنند می آموزند که خجالتی باشند. وقتی با حسادت زندگی می کنند می آموزند که در خود احساس گناه داشته باشند.

اما اگر با شکیبایی زندگی کنند بردباری را می آموزند. اگر با تشویق زندگی کنند اعتماد و اطمینان را می آموزند. اگر با پاداش زندگی کنند با استعداد بودن و پذیرندگی را می آموزند. اگر با تصدیق شدن زندگی کنند عشق را می آموزند. اگر با توافق زندگی کنند دوست داشتن خود را می آموزند. اگر با تایید زندگی کنند با هدف زندگی کردن را می آموزند. اگر با صداقت زندگی کنند حقیقت را می آموزند. اگر با انصاف زندگی کنند دفاع از حقوق را می آموزند. اگر با اطمینان زندگی کنند اعتماد به خود و اعتماد به دیگران را می آموزند. اگر با دوستی و محبت زندگی کنند زندگی در دنیای امن را می آموزند.

.............................................................

دو تا دو دنبالش بدو

دخترم

دومین روز از بیست و دو ماهگیت داره تموم میشه و من توالی زندگی دردانه دخترم ر بنظاره نشستم

هر روز بمن ثابت مبکنی که بزرگتر شدی  ماه من روز به روز کاملتر میشی بزرگتر

این روزای من و تو به سرعت عمر میگذره

زود تند سریع بی وقفه

داری به ۲ سالگیت نزدیک میشی و من نمیدونم تونستم درک درستی از مادر شدنم داشته باشم؟

آیا باورم شده؟من لیاقت این موهبت بزرگ دارم؟

میترسم از اینکه این حس  ناقص همیشه همراهم باشه و من نتونم خودم به مادر  کامل ،واقعی بدونم و یه عذاب وجدان گنده که نکنه کم گذاشتم نکنه کوتاهی کردم و .... همیشه همراهم باشه

دخترم

تو این روزای سرد و گرم سبز و سفید واست سبزترین ها و سفید ترین ها ر آرزو دارم

توالی روزها ی زندگی ر بنظاره نشستم و شادی تو تنها امید ادامه ی این بی وقفه ی عمر در منه

بزرگتر شدنت ، کاملتر شدنت ،خانم شدن و به عرصه نشستنت همه ی شب و روز زندگی من شده

به امــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــید روزای بهتر ار بهتر 

پری های چشم تو

img_0330.jpg

 

به تو که نگاه میکنم،بهار می آید می نشیند گوشه پیراهنم و بازی میکند با گره روسری سرمه ای ام که این روزها با آفتاب پیر می شود.

به تو که نگاه می کنم،پرندگان دانه دانه ازآسمان می آیند،می نشینند روی شانه من که حالا شکسته تر راه می رودو زیر سایه آسمان می دود به سمت آخرین قطاری که روزی از راه می رسدبا مسافرانی که اسم کوچکشان را در گوش هم زمزمه میکنند؛مسافرانی که بلدند ساز دهنی بزنند با لبهایشان و همدیگر را تعارف کنند به دیروز.

رد چشمهایت را که می گیرم،می رسم به فرداهایی بلند که گذشتند بی آنکه ابری در گوشه ای از آن با سنگریزه ای درددل کرده باشد.

رد چشمهایت را که می گیرم،می رسم به درختانی که به حریم آسمان دویده اند با میوه هایی از گنجشکهای نارس،از قناری های ناتمام.

می رسم به باغی از آواز که در آغاز خودش مانده است.

نه نه نه، می رسم به دریایی از لبخند،به اقیانوسی آرام از نگاه، می رسم به خدایی که همان نزدیکی است.

رد چشمهایت را که می گیرم،می رسم به پریانی پرده نشین که با وضوی هم نماز می خوانندو از لبهای هم نیایش می شوند.

 چشم های تو فرشتگانی نورس اند.پریانی نابالغ که سر روی شانه ی هم می گذارند و خواب های ندیده شان را بلند بلند تعریف می کنند برای پلاک های زوج و فرد کوچه.

چشم های تو کلماتی کلیم  دارند،واژگانی نورانی و جملاتی که فعلهایشان آفتابی است.

من ایمان دارم به لبخندی که از چشم ها تو می بارد،به دست های تو که تازه از آسمان برگشته اند و به نگاه آفتابی ات که در فردا راه می رود.

با من فقط با لبهای خودت حرف بزن،لبهایی که از نفرین باکره است،لبهایی که فقط زلالی را تلاوت می کند.

حالا به تو نگاه میکنم و فردا می دود در تک تک سلول هایم و می رسم به خورشیدهای چادر نشینی که تا پیری،جوان می مانند.

 

من، این روزای تو ،دغدغه ی فرداهای تو،چراغ قرمز های ما

امشب وسط چهارراه تو ماشین دخترم ،بغلم خوابیده بودی ،شیشه ماشین تا نیمه پایین بود میگن امشب عید مبعثه من که متوجه نشدم همه درگیر کاراشون داشتم به چهارراه قبلی فک میکردم اونجا که مردم یه وجب خیابونو  از گلوی هم درمیاوردن  سر یه ثانیه نه حتی کمتر تو ماشین بهم فحش میدن بووووووووووووووووووق برو دیگه !! فلانی بپیچ .نرو.برو بوووووووووووووق.

مگه اخرش کجاست؟

کجا میخوای بری با این عجله؟!!!

چهارراه  آخر همه باهم پشت یه چراغ قرمز میمونیم  اون چراغ واسه همس پس ندو همه با هم میریم.

دسس دس دسسس دس بشکن بشکن و قییژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ خط ترمز یه پراید با یه اهنگ شاد و رقص مسافرا که هر چند ثانیه یه بار پشت سرشون نگاه میکنن و دس تکون میدن!!

تو این شهر فرنگ دل خوش سیری چند؟؟؟

مگه میشه؟؟؟

یعنی واسه عیده؟!!!

نور فلاشر تو آینه حواسم پرت کرد یه نگا کردم بلهَ یه ماشین عروس و یه دوماد مست و ملنگ

پس اینا کاروان عروسن!!!

رفتم به همون روزی که قرار تو تو یه ماشین گل  بارون و کنار یه دوماد بشینی! تو اون شب من چه حسی دارم با چه اعتمادی، چه دلهره ای به کی بسپرمت چه اینده ای تو راهه همش استرس و دلهره

تو بغلم تکون میخوری متوجه چهارراه و گاز ماشین عروس به سمت ایندشون میشم  هنوزم تو ترافیکیم چه لاین شلوغی از دور صدای آژیر میاد یه امبولانسی که با سرعت از روبرو میاد از کنارمون رد میشه و بازم اینده ی تو و دلهره های من ،فکر مریضی و پیری و بودن یا نبودنم ،عمر دیگه دست خداس از فردا بی خبریم اگه اتفاقی واسه من بیافته حتی بعد از مرگم نگرانتم کی ازت مراقبت میکنه ؟کی با اشکت جاری میشه و با لبخندت اوج میگیره؟کی سرگرمی روزای بی حوصلگیت میشه؟

اگه من نتونم بمونم  تو این گرگ بازار  تو این همه دروغ و دو رویی که همراهت میشه؟

باید باشم واسه بودن تو از خدا میخوام باشم که تو باشی من نمیتونم بسپرمت به یه آینده ی علامت سوال؟؟

انگشتم نبضت حس میکنه چه دلی میزنه نبضت زیر دستم این یعنی زندگی ،یعنی تو،یعنی من و مادر بودن،مسئولیت و هر لحظه نگران تو بودن،نگران آیندت و فکرایی که حتی یه لحظه از ذهنم بیرون نمیره حتی چند ثانیه پشت چراغ قرمز

ماهرخ خیلی دوست دارم اونقدر که وقتی به علاقم نسبت به تو فک میکنم بغض میکنم

یه بغض که غمی توش نیست و داشتنش شیرینه

 این چه موهبتی از خداست از تو در من که خدا منو لایقش دونست و تو شدی بهونه این لطف خدا

من شکر گزار این لطفم خدا

امــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیدوارم و آرزو میکنم آیندت روشن و عاقبتت بخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیر باشه

من و شادی بودن تو

سلام

سلامم به تنها دخترم به ماهکم

مامانی عزیزم این روزا شیرین شدی خیلی شیرین

وقتی منو مامان صدا میزنی با اون آهنگ قشنگ تمام خستگیم از بین میره

وقتی جایی گیر میکنی و از من کمک میخوای تازه میفهمم منم بزرگ شدم و باید تکیه گاه یه فرشته ی زمینی بشم

ماهرخم تو لبخند های نداشته ی منی

تو مکمل خوشبختی منی

تو متمم خوشبختی منی

امشب وقتی یه عروسک گذاشتی رو پات و براش لالایی خوندی روش پوشوندی و مثلا شیرش دادی

فهمیدم که یه روزم تو خانم میشی و یه مامان نمونه .....امیدوارم

از خدا میخوام مراقبت باشه

هر صبح به خاطر بودنت کنارم خدا ر شکر میکنم هر شب وقتی اروم چشات میبندی و میخوابی به خاطر آرامشی که از آرامشت میگیرم خدا ر شکر میکنم

ماهکم تو دلیل بودن منی

شمارش معکوس

دختر نازم

ماهم امروز اولین هفته از نیمه اول آخرین ماه سال اول زندگیت و داریم غروب این روز قشنگ تماشا میکنیم

و دقیقا دو هفته دیگه روز تولدت

?????? ???????? ???? ?????

روزی که من مامان شدم و تو زیبا ترین دختر و از اون شب دیگه به ماه آسمون کاری نداشتم دیگه پشت پنجره واسه دیدن آسمون و ماه و خورشید نرفتم

تو اسمون منی و خورشید و ماه منی

وای که چقدر کار دارم واسه تولدت

باید از فردا شروع کنم و خودم واسه تولدت آماده کنم



دختر پاییز

دخترم

ماهک من

دختر زیبای پاییز امروز بهت تبریک میگم روزت مبارک دخترم

تو شروع زیبایی زندگی منی و این بهترین شروع

دوست دارم ماهرخم

(مامان فاطمه)

باورم نمیشه

سلام

ماهک من دختر خوبم این روزای خوب مثل فرار قاصدک تو آسمون داره میگذره

منم فقط نگات میکنم این روزا چطور ثبت شن؟

شیرینی لبخندت. صورت زیبات وقتی از خواب بیدار میشی . چهره ی خستت وقتی چشماتو میمالی.  تلاشت واسه رسیدن به اسباب بازیات. بهونه گیری قبل خوابت

هر چندتا حلقه فیلمم که پر شه احساس شادی من با هر نفست چطور ثبت شن؟

نرمی دستای کوچولوت وقتی تو دست منه و روی پنجه پاهات تاتی تاتی راه میری مثل بالرین ها انگار تو آسمونایی و چه سبک قدم رو ابرا میزاری

 چطور میشه شادی و لذت دیدنت یه جا ثبت کنم واسه روزایی که دلم واسه دستای کوچولوت تنگ میشه روزی که تو بزرگی و دلم هوای بچگیت داره این احساس قشنگ تو هر ثانیه بزرگتر شدنت چطور ثبت کنم این حس خاطره نیست که تو عکسا و فیلما حفظ شه

امیدوارم که هرگز فراموش نشه!

زیبایی تو همیشه واسه من یه حس موندگار مثل روح آدما حتی بعد از مرگ

من عاشق این روزام و هیچ زهری شیرینی این روزا ر واسه من تلخ نمیکنه


?????? ???????? ???? ?????
?????? ???????? ???? ?????

لبخند معصومت، دنیای آرومت، خورشید تو چشمات، قدرشو میدونم.
موهای خرماییت، دستای مردادیت، شهریور لبهات، قدرشو میدونم.
خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم، رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم.

خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم، رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم.
زیبایی، محجوبی، مغروری، جذابی، چشماتو میبندی، با لبخند می خوانی.
تا وقتی اینجایی، این خونه پابرجاست، ما با هم خوشبختیم، دنیای ما زیباست