بدون شرح 14

53198893154456009770.jpg

بازی 103

به آغوش باد بسپار موهایت را

در آمدن به سویم

نسیمی از عطر موهایت

لذت را می برد تا بی نهایت

مرغ عشقم می خواند در صفایت

و من بودنت را

در بهترین لحظه ها

با اذان عشق

در نماز گلبرگها خواهم خواند

 

85821259942121307526.jpg

 

از جنس خودت4

 

20069786487030227311.jpg

 

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست

گفتی بناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

آن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
آن ناز و باز تندی دربانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول
آن های و هوی و نعره ی مستانم آرزوست

والله که شهر بی تو مرا حبس میشود
آوارگی کوه و بیابانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست

30233518209177109982.jpg

 دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دل ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آن چه یافت می نشود آنم آرزوست

چطور می شود بین آهن و سیمان و سنگ از جنس آب بود؟

چگونه میتوان در سنگینی فلزات از نرمی پنبه گفت!

آیا خانه های امروزی بوی آرامش دارند؟!

آیا دیوارهای سر به فلک صدای مهربانی دارند؟!

اگر ارامش زمین خواهم از آبی بیکرانش محرومم

آگر چشم هایم آبی بی انتهایش را بخواهد از ارامش زمین بی بهره می مانم

این چه بی رحمی ست بر ما و کودکان ما

 

بعد نوشت1:

باران های بهاریمان فراوان بود شکر خدا

بعد از هر باران پای برهنه به حیاط و در نهایت کوچه میزدم دنبال رنگین کمان ،که ببیند دختر خانه مان

اما این سر به فلک کشیده ها بیشتر از یک کف دست آسمان را بما نمیدادند

 

بعد نوشت2:

کاش چوپان بودم آسمان و زمین و ...از من بود خواه پوستین بر تنم،خواه گیوه بر پایمغمگین