گاه گاهی از این فصل روان
چه کم مینویسم این روزها
و چه دلگیرم از انچه ثبت نکردم
بسیار شلوغیم
با شعار دانشگاه باشگاه کارگاه
چه کم مینویسم این روزها
و چه دلگیرم از انچه ثبت نکردم
بسیار شلوغیم
با شعار دانشگاه باشگاه کارگاه
بال را معنی کن
تا پرهوش من از حسادت بسوزد
ای حیات شدید
ریشه های تو از مهلت نور
آب می نوشد
آدمیزاد این حجم
غمناک
روی پاشویه وقت
روز سرشاری حوض را خواب می بیند
ای کمی رفته بالاتر از واقعیت
با تکان لطیف غریزه
ارث تاریک اشکال از بالهای تو می ریزد
عصمت گیج پرواز
مثل یک خط مغلق
در شیار فضا رمز می پاشد
...
و حبابی ترکید
یکی از دور چنین فریاد کرد:
این حباب عمر است که به یکباره چنین ترکیده
آن یکی گفت:
حباب بغض است که چنین می ترکد
رند دیگر هم گفت:
این حباب شبنم بر تن یاس کبوداست که چنین ترکیده ست
اولی گفت:
جه غریبانه شکست
دومی گفت:
طفلکی عاشق بود
رند دیگر هم گفت:
راستی مگر امروز عید است
...
کودکی بازیگوش حلقه ای در دست داشت
نرم و آهسته به میدان آمد
او به نرمی و لطافت پرسی:
کف صابون دارید...
محمد بقایی
ماهرخ صبح امروز تو اتاق بود و ساکت
بعد چنین رویت شد
مامااااااااااااااااان پرچم کشیدم
(خوبه تهران نیستیم )
آنجا که در اندیشه ی باغبان
تفکری جز چپاول باغ نیست،
با یک گل که هیچ
با هزار گل هم
بهار
ناآمدنی ست...