ماهرخ و تابستان سه سالگی
و باز هم ما بودیم و قصه ی بنزین
قبل از این هم خودت بنزین زدی اما این بار رفتی تو کار پول و حساب کتاب
چه کیفی کردین با عموی بنزینی
بعد از تموم شدن کار بنزین رفتیم پارک و سه تایی بازی کردیم
از اون ور دیوار میومدی این ور دیوار
وقتی خودت سلفی میگیری
البته بعد از چیدن موهای جلوی سر با قیچی کاغذ بری و دستان کوچک و نابلد
بعد از چیدن مژه اولی باری که به گیسوان بی زبون دست بردی
انصافا خوب تکه تکه زدی هیچ کس متوجه نشد کار کار خودت بوده
و جمعه ای که از شش صبح شروع شد
و قسمت قشنگش مدل جدید جیپ سواری ما بود و دره ی سبز گرینه
تو و جریان آب
این خونه ی پرنده ر آرمین پیدا کرد عجب مهندسی دارن این پرنده های کوهستان
اونوقت پرنده های کم عقل خونه ی ما بوی دود ماشین به سرشون خورده یا هوای شهرنشینی که با خار
و خاشاک تو جایی که جایی نداشتن میخواستن خونه بسازن
فک کنم پرنده های طرف ما هم اهل بتن و آهن و سیمانن
اما این خونه که از درخت افتاده بود پایین چه بافتی بین خاشاک و گل داشت و چه محکم و سنگین بود
شنبس و ما و شهر آهنی
خیلی دوست داشتی با این آدمک ویزویزی عکس داشته باشی
یکم کمکش کردی
دیدی زور بازوش نداری یه مدل دیگه کمک کردی
دیدی فایده نداره خواستی باهاش برقصی