گاه گاهی از این فصل روان

چه قدر نیستیم

چه کم مینویسم این روزها

و چه دلگیرم از انچه ثبت نکردم

بسیار شلوغیم

با شعار دانشگاه باشگاه کارگاه

 

ادامه نوشته

قمر در عقرب ما

این روز های ما

بی نظم و قر قاطی

شاید اگر درست همش بزنیم

آشی شوله قلمکار میزبان نگاه شما دوستان باشیم

 

ادامه نوشته

ماهرخ و تابستان سه سالگی

ای عبور ظریف

بال را معنی کن

تا پرهوش من از حسادت بسوزد

ای حیات شدید
ریشه های تو از مهلت نور
آب می نوشد
آدمیزاد این حجم
غمناک
روی پاشویه وقت
روز سرشاری حوض را خواب می بیند
ای کمی رفته بالاتر از واقعیت
با تکان لطیف غریزه
ارث تاریک اشکال از بالهای تو می ریزد
عصمت گیج پرواز
مثل یک خط مغلق
در شیار فضا رمز می پاشد

...

 

90830285007504630393.jpg;

ادامه نوشته

بازی56

قبلا اب از قیف میریختیم و نخود

حالا پودر لباس شویی

خدا آخر و عاقبتمون بخیر کنه

خیلی دوست داشتی 

09052153918313126613.jpg

 

 

 

 

بازی 54

توپ بازی و نشونه گیری بازم هماهنگی چشم و دست

توپا ر مینداخت تو سبد و میشمردیم

کلی تشویق و جیغ و دست و هورا

14367313088143214231.jpg

 

قانونمندی:

باید پشت خط وایستی

برو عقب

 

41259090933296056448.jpg

 

 نشونه گیری واسه ریختن چوبا

29065878945839281028.jpg

 

بازی 48

امروز اصلا حال وحوصله نداشتم

خودش رفت و وسایل چاپ اورد مشغول شدیم دیگه

خیلی هم خوب لذت بردیم حال و حوصلمونم برگشت سر جاش


79866113906165759368.jpg


24547902591249854658.jpg

بعد تر که حال و حوصلمون فزونی یافت رفتیم سراغ حباب بازی که مدتهاس تو برنامه های به تعویق افتادمونه

52220389471102641156.jpg

یه بار مایع خورد

81674316469302020310.jpg

چقدر دوست داشت و دوست داشتم این حجم حبابا ر که این طور لهشون میکردی

65916364040815596262.jpg

فوتشون میکردم میدوییدی تا نترکیدن خودت لهشون کنی

46283818033073295758.jpg





بازی 45

با دستانی پرتر از خالی

مروری میکنیم بر روزهای عادی با بازی های تکراری و کمی شاد

فقط بازی طوری که دخترک اگر دوست داشت هرچه که میخواهد ببیند و بیابد بدون هیچ اجباری فقط سرگرمی

اما نه خالی تر از هیچ

 

عکس پرچم کشورهای مختلف ر خریدم گفتم حالا باشه یه روزی لازم میشه

به روزی نرسیده دخترک از کنجکاوی  داشت نابودشون می کرد گفتیم نابود نشده به یه دردی بخورن

چسبوندیم به ماشین لباسشویی که هیچ کاربردی نداره و این تنها  بهانه استفاده از اون بود

 

چسبوند و من اسم کشورا ر گفتم و تکرار کرد

چی هست و از کجا اومده ر به اینده ی دور محول میکنم فقط خواستم که ببینه و بشنوه و مخصوصا بچسبونه

 

76006340801401106001.jpg

و ایران در مرکز 

75696477898884661254.jpg

 خوب دیگه اینم یه کلاه

فقط واسه یاداوری به دخترک که اینها هم هستن میتونی با اونا بازی کنی به جون خودم 

95578647754384155712.jpg

دخترک عاشق عروس شدن و این حرفاس گفت دامن درست کن

ساختیم اما مرغوب نبود و با هر بار رقصیدن دخترک از هم میپاشید

54842571194356267205.jpg

و هرمی که دوست داشتم بسازه و استقبال کرد و ساخت

واسش قرقره خریدم با دو پایه کلی تک قرقره رو هم میسازه خوشحاااااالم

33813052615607759318.jpg

اینجا حروف انگلیسی و چهره ها ر میچسبونه

فقط دست ورزی بیشتر از این هرچی دوست داشت

30142779345201421367.jpg

 

پ:

دیروز نقاشی کشیدی به سبک گذشته

واسش جیب هم کشیدی خوب قلنبهجییییییییییییییییب

بازی 37

وقتی اقای پدر میخوان با دخترک وقت بگذرونن کارایی میکنن که فک میکنم هیچ وقت به ذهن من نمیرسه

زمستونی که گذشت ما سفارش یه کرسی به نجار دادیم

همونجا به همسری گفتم واسه ماهرخ مکعب چوبی بزن و همسری هم انجام داد به کمک نجار

ماهرخ با این چوبا بازی های زیادی انجام داد که بهترینش برج سازی بود

امروز اون چوبا شدن  حصار و جک واسه سرسره ی دخترک به این شکل: 

 

75639406955765725978.jpg

دختر ما تیله هایی که دیشب واسش خریدم ر از اون بالا سر میداد پایین گاهی هم به کوچولو پرت میکرد

30536366990493452883.jpg

اینم از استخر تیله های ماهرخ

45346589423308669349.jpg

دیشب دو تا سبد هم واسه دخمری خریدم و ماهرخ خیلی دوسشون داره میخواد تیله ها و توپا ر بریزه تو سبد

15436737092940937091.jpg

اینجا بابا حسن دخترم یه تیله گذاشت وسط مسیر و ماهرخ باید تیله های دستش طوری مینداخت که بخوره به تیله ی وسط که تو عکس پیدا نیست

 

92480773621266538583.jpg

در مرحله ی بعد بابای دختری یه حفره وسط مسیر درست کرد و ماهرخ تیله ها ر قل میداد و اونا میوفتادن تو حفره

 

اینم از خوشحالی ماهرخ وقتی برنده میشد

69749318579630242711.jpg

 

انگاری این پدر و دختر ول کن ماجرا نبودن

بابای خانواده تیله ای داخل ظرف انداخت و چرخوند و هی چرخوند تا تیله دور گرفت ماهرخ از صدای دوران تیله درون ظرف هی لذت برد و هی خوشش اومد

و خودشم امتحان کرد اول با یه تیله که چقدر تمیز چرخوند تیله ر و بعد با چند تیله که موفق نشد و تیله ها ر میپروند و کیـــــــــــــــــــــــــــف میکرد

فدای تو بشم من ماااااااااااااااااااااااااااااااادر

بازی 28 و 29

بازی ۲۸:

دوختنی های ماهرخ

تو این بازی واسه ماهرخی یه مسطتیل مقوایی و یه دایره که با پانچ سوراخ سوراخ شده بودن تهیه کردم  با یه نی ابمیوه از اونایی که ما بهشون میگفتیم ساندیس به عنوان سوزن و نخ کاموا هم به عنوان نخ استفاده کردم

و به ماهرخ کمک کردم واسه کوک زدن مستطیل و انشاالله در نوبت بعدی دایره دوزی میکنیم

70206741163828020202.jpg

 

04937934233785852894.jpg

ماهرخ یکم دوخت و چون خسته شد رفت سراغ برج قورباغش

88986323900764957112.jpg

واسه مرحله بعد یه سرس اشکال هندسی با کاغذ رنگی درس کردم و با پانچ یکی یه سوراخ انداختم و دادم ماهرخ یخ ریسه از اشکال هندسی درست کرد 

ماهرخ از این مرحله بیشتر ستقبال کرد نسبت به مرحله قبل

49021024718336435177.jpg

 

بازی ۲۹:

این بازی شبیه برج قورباغه ماهرخ

یه سقوط داره

این بازی تو وبلاگ یکی از دوستان دیدم و خواستم که ماهرخ  تجربش کنه با اجازه از دوست عزیزم که متاسفانه ادرس وبلاگشون یادم نیست و اگه پیدا کردم حتا تو همین پست میزارم

26709280940815322383.jpg

 

گرچه اینا همه امروز توسط خاله زهرا جون تیر تو پر شد

ماهرخ اسم این بازی گذاشته بود سرسره

 

بازی 25 و 26 و 27

سلام

با یه جمعه پر بار ،در اوج تنهایی اومدیم

از صبح امروز ،جمعه، تا فردا من و دخترم تنهاییم

واسه همین به میل خانم خانما چند تا بازی انجام دادیم

اولین بازی:

چسب بازی:

راستش من دوست دارم ماهرخ طوری بزرگ شه که قدر داشته هاش بدونه به هر بهونه و دلیل کوچیک وسایلش دور نندازه و از اونا مراقبت کنه

بهمین خاطر هر بار که کتابی پاره میشه یا اسباب بازی خراب میشه تا حد امکان اونا ر در حضور خودش و با کمک خودش تعمیر میکنم که یاد بگیره هر بار خراب شدن یک تجربه در خودش داره

امروز ماهرخ کتابش پاره کرد و با هم اونو درست کردیم و ایده بازی ۲۵ به ذهنم رسید

این شد که چند تا شکل از روزنامه بریدم و دادم ماهرخ جون تو دفتر کارش با چسب ماتیکی و چسب نواری بچسبونه

ماهرخ از این بازی خوشش اومد

04121347596368329837.jpg

 

 

30120383644714691602.jpg

و در نهایت صفحه پر شد و دخترک مان در چسب میبنده

**************************************************************

مدتی هست که اماده شدن ماهرخ واسه یادگیری زبان  دوم ذهنم مشغول کرده

از کجا و چطور شروع کردن و سن شروع اموزش  زبان دوم

تا اینکه بعد از کلی تحقیق فهمیدم اموزش زبان دوم که البته باید در غالب بازی باشه نه آموزش مستقیم ،بهتر از همون بدو تولد شروع بشه

اونم با تقویت مهارت دیداری و شنیداری و لامسه و ....

من اعتراف میکنم که دیر اقدام کردم اما خدا ر شکر که بالاخره یه کارایی ر شروع کردم

واسه اموزش(مهارت) شنیداری همون آهنگ های شعر کوتاه زبان و فیلم های کوتاه مناسبن که من هنوز اهنگی پیدا نکردم

اما ۱۰ تا دی وی دی انیمیشن خیلی خوب به اسم  peppa pig از سایت نهال کودکی خریدم که هم اموزشی هست هم از رنگ هی شاد و زنده تو ساخت  انیمیشن استفاده شده و خیلی روان صحبت میکنند و دی وی دی های your baby can read

امیدوارم هر چه زودتر اهنگ های کوتاه هم پیدا کنم

واسه اموزش (مهارت) دیداری پازل های فومی حروف بزرگ انگلیسی ر خریدم و اونا ر روی در یخچال چسبوندم و هر از گاهی به میل ماهرخ جون اونا ر مرور میکنیم

و امروز هم حروف سایز بزرگتر آوردم و چیدیم و با اونا واسه دخمری قصه گفتم و تو قصه نام حروف ر هم میگفتم

 

86872133674260973551.jpg

چون قصه بود ماهرخ همونجا دراز کشید

*****************************************************

خونه بازی:

بلافاصله بعد از بازی قبلی ماهی خانم رو به من به پشتی ها اشاره میکنه و میگه خونه خونه بازی

هیچی دیگه منم پا شدم واسش خونه ساختم و اونم رفت تو خونش و با عروسکش بازی کرد

 

15820649346832957198.jpg

 

قربونت برم که اینقدر لطیف و مهربون با عروسکت حرف میزنی

34707768711769266201.jpg

 آخ آخ آخ مامان سقف خونم داره میریزه این چه خونه ایه

قربون ذوق کردنت بشم من من من فقط من

05312525833863986554.jpg

ماهرخ:

واااااااااااااااااای اوفتاد مامانی مامانی اووووووفتاد 

قربون اون حرف اووووووووووو رو لبات بشم که میگی اووووووووفتاد

********************************************************

بعد از اولین ویرانی یه خونه جدید ساختم با سقف محکم تر این بار سقف از جنس دیوار بود یعنی پشتی بزرگ

اما قلقلی خانم سقف خراب کرد و خونه تبدیل به سرسره شد و در مرحله بعدتر تبدیل به سطح شیبدار واسه رفت وآمد شد

هر بار که از اون شیب میومد پایین به سبک خودش تا ده میشمرد

 95938326323549047443.jpg

و بعدتر از اون زیرش یه خونه شد و ماهرخ رفت و اونجا خوابید

ماهرخ:

من اینجا بوخوابم،اینجا خونه خودممه،مامان مامانیییییی من بوخوابم

26891355361463587261.jpg

 

 

و در نهایت از اون بالا پشک میزد

 

93887065745873728386.jpg