گاه گاهی از این فصل روان
چه کم مینویسم این روزها
و چه دلگیرم از انچه ثبت نکردم
بسیار شلوغیم
با شعار دانشگاه باشگاه کارگاه
چه کم مینویسم این روزها
و چه دلگیرم از انچه ثبت نکردم
بسیار شلوغیم
با شعار دانشگاه باشگاه کارگاه
وقتی اومدن با این کادو اومد
رفته سوپری گفته واسه مامانم کادو میخوام
یه جفت جوراب و یه شونه سر کادو پیچ اومد
گفت واسه تو خریدم
ماچ بارونش کردم
خیلیم سعی کردم اشکم درنیاد
من هنوز تو شوک م
یه سطل اب بریزین روم
سرد سرد
این اولین هدیه روز مادر هست از طرف ماهدخت ما
و به خواست خودش با عیدی خودش
جای خوراکی های خوشمزه هدیه واسه من!!!!!!!!!!!!!!
عاشقتم
مادر ی را مدیون توام
به اندازه تمام مادرانه ها وام دار توام
بودنت را مسرورم
واااااااااااااااااااااااااااااااااای داره تموم میشه
مردم از خستگی
تمام تلاشم کردم تا نابودشون کنم 85 درصد موفق بودم
به امید پیروزی صد در صد
خیلی خوب با من همکاری کردی ممنون ازت
از روغن زیتون گرفته تا سرکه سیب و مهمترینش کوتاهی مو
داریم موفق میشیم
این اولین باری بود که موهات اینقدر کوتاه میشه
و امیدوارم آخرین باری باشه که موهات میزبان مهمانی ناخوانده و سریش میشه
خاله آسیه واست موهات کوتاه کرد
و این طور شد که با فر پایین موهات که اینقد دوسشون داشتی خداحافظی کردی
دیروز عصر تا آخر شبمون خوب بود با هم رفتیم باشگاه مادر و فرزند این عالی بود و یه اولین خووووووب خیلی خوش گذشت
یه جشن و یه شام
تو هر شرایطی با هم بودنمون ر دوست دارم
یک پاییز شیرین به شیرینی پاییز نود
پاییزی که بر دلم قدم گذاشتی و مسرورم از بودنت
و این پاییز را همچون همان پاییز نود شوق دارم
به امید موفقیت های روز افزون
ماهرخ:مااااااامااااان ما از کجا می یایم؟
من:
ماهرخ:ماااماااان می دونی خدا منو صدا زد من اومدم
من:
ماهرخ:خدا چه رنگیه؟
من:
ماهرخ:ماااماااان :می دونی خدا ادما ر بلند میکنه
من:یعنی چطوری
ماهرخ:یعنی وقتی من خوابم صبح که میشه دست منو میگیره و بیدارم میکنه
ماهرخ:مامان ادما ر کی درست میکنه ؟ و گاهی به استخوان گردن اشاره داره و میگه:این استخونا چطوری درست میشن؟
و ما درمانده از این پرسش ها در جواب سوالش که میخواهد بداند آدمها چطور ساخته و پرداخته میشوند گفتیم:
آدما یه نقطه ی کوچولو تو دل مامانا هستن،مامانا که غذا میخورن اون نقطه بزرگ میشه و میشه نینی،بعد که بزرگ شد و دل مامان هم بزرگ شد مامان میره بیمارستان و دکترا نی نی از دل مامان برمیدارن
بعد شیر میخوره و غذا و کم کم بزرگ میشه مثل شما و بزرگتر مثل ما
و قانع شد خوابید
این ها اولی سوالات دختر ما در مورد پیدایش و خدا و ... بود و ما را ذوق مرگ کرد
بال را معنی کن
تا پرهوش من از حسادت بسوزد
ای حیات شدید
ریشه های تو از مهلت نور
آب می نوشد
آدمیزاد این حجم
غمناک
روی پاشویه وقت
روز سرشاری حوض را خواب می بیند
ای کمی رفته بالاتر از واقعیت
با تکان لطیف غریزه
ارث تاریک اشکال از بالهای تو می ریزد
عصمت گیج پرواز
مثل یک خط مغلق
در شیار فضا رمز می پاشد
...
گیسام بکنم
خودزنی کنم سر به دیوار بکوبم
جییییییییییییییییییییییغ بزنم دلم خنک نمیشه که نمیشه
واسه نیم ثانیه کنجکاوی دخترک من موندم و یه لب تاب با سی دی رام اویزون
مثل بچه ها که از گوش عروسسکشون میگیرن و کشون کشون پاهای عروسک زمین جارو میزنه لب تاب منم سی دی رام ش زمین جارو میزنه
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خود وروجک هم که زمزمه ی سرماخوردگی سر داده
وای به این روزای من
چینه چینه دامنت
بعد از نسترن هیــــــــــــچچی دیگه برام نگو هیــــــــــــــچچی دیگه برم نگو (بعد از نسترن هیچی دیگه برم نمونده)
الاکلنگ تیشه دوست دارم همیشه
فکرای بکر دردونه:
دیروز ۲۵ تااااااااااااااااااااااااا مهمون داشتیم و سخت مشغول
خواستم در رب انار باز کنم که دردونه متوجه تلاش بیهوده ی من شد و همون طور که در ارامش انار نوش جان میکرد با جدیت رو بمن گفت:
نمتونی باس تنی؟؟
گفتم اره!
گفت:سیفتهههههههههههههه؟؟؟؟؟؟ (عاشق اون کشیدن حرف اخر کلماتتم)
گفتم: بله
گفت؟دسمال خیس تُن باز تُن
سر تا پایش را بلعیدییییییییییییییییییییییم با جیغ و دادو فریاد
یه اولین بامزززززه *************************************************************
موقع شام با صدای بلند دختر برادر شوهر که با فریاد دوید سمت من و گفت خااااااااله ماهرخ!!!!!!!!!!!!!
چنان مثل فنر جمع شده پریدم و رفتم سمت ماهرخ که همه ی مهمونا نگران شدن
دیدم دردونه رفته wc البته با کفش و دخترک بزززززززرگ شده و منم خوشحال دوباره قورتش دادم
این اولین باری بود که دخترم با رعایت همه چی تنهایی میرفت wc
با افتخار از همین تریبون ،همین مکان،همین هر کجا اعلام میکنم که پروژه خداحافظ پوشک با موفقیت به اتمام رسید و دخترم دیگه جیشش کامل میگه
هوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووورا
و بازم از همینجا اعلام میکنم که به شرطها و شروطها این موفقیت بدست اوردو
با دختری یه قرار گذاشتم
هر بار که جیشش گفت اجازه بدم خودش جیشش بشوره بعد از اون آب بازی کنه
حالا اگه جیشم نداشته باشه میگه جیش وقتی میرم میبینم خبری نیست با یه ناز و قمزه منو راضی میکنه که اجازه بدم اب بازی کنه
منم تســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلیم میشم
دخترم تو ۲۳ ماهگی خیلی شیک با پوشک خداحافظی کردی
و این سکوت منو یاد ارامش قبل از طوفان میندازه
(وقتی همه چی ارومه یعنی شما داری یواشکی شیطونی میکنی)
پاورچین دنبالت گشتم اومدم تو اتاق دیدم رو تخت خوابت برده
بعد از سه ساعت خواب بعداظهر وقتی از خواب پاشدی دوون دوون اومدی پیشم و گفتی تسییییییدم تسیییییدم و پریدی بغل من
ازت پرسیدم خواب دیدی ؟گفتی اره هااااااااااااااااااااااااا!!من یه چی گفتم اما شما خواب ببینی؟؟؟یادت بمونه!!!بخوای تعریف کنی!!!!
ازت پرسیدم چی خواب دیدی؟
اول گفتی:گوباگه اومد دس من مش کدد ایججوری
و دستات مشت کردی و کنار هم فشار دادی
دوباره پرسیدم چی خواب دیدی همین و تعریف کردی اما اینبار موچچه دستت ایججوری کرد
اما حسابی ترسیده بودیاااااااااااااااااااااااااااا
دردونه ی من قربون خوابای عجیب و غریبت بشم من
خوشحالم که الان دیگه مربع ر هم میشناسه و میگه ابعبع
و حتی سعی میکنه مثلث ر بکشه
عزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم
واااااااااااااااااااای یادمه یه روزی سردرگم بودم از اینکه کی و چطوری رنگها ر با دخترم کار کنم و اون یاد بگیره
پس به رنگ انگشتی و ماژیک و کارتای دید آموز پناه بردم و خوشبختانه ماهک من الان چهار تا رنگ میشناسه
مشکی قرمر آبی و کمی صورتی
عزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم
خیلی خوشحالم
پس رفتیم بیرون زدیم به کوه یه برنامه ی دوستانه و خیلی صمیمی تو دل کوه یه شب پر ستاره که تا بحال آسمونی با این همه ستاره ندیده بودم
مدتی بود میرفتم روی تراس خونه و تو تاریکی شب دنبال ستاره های روشن آسمون میگشتم اما خبری نبود و با خودم میگفتم ستاره ها یکی یکی که نه هزار تا هزار تا کم شدن
اما شب عید فطر تو دل کوه دیدم که ستاره ها هستن اما نه برای من و شمای شهر نشین
واسه اون پرنده ای که تو دل طبیعت میخونه
واسه اون رود روان واسه درختای تنومند ته دره
و گاهی واسه منی که پا میزارم تو حریم سادگی ها و پاکی ها
ماهرخ اولین شب مانی تو دره دیزباد منطقه حصار نو داشت یه شب سرد با صدای پرنده ها و خروشان آب
و صبح قشنگی تجربه کرد خیلی متفاوت از صبح های دیگه
و ما اخرین افطار ر همونجا با یه غذای آتیشی مهمون خدا شدیم با یه عالمه دوستای خوب
و روز بعد با دخترمون گشتیم بین درختا و دیدن برگها ،کنار آب و و چیدن میوه های جنگلی
ماهرخ تا بحال از درخت و بوته چیزی نچیده بود و نمیدونست چطور میشه میوه چید وقتی اونا ر میکند میخواست که دوباره بچسبونه سرجاش
ماهرخ سنگ تو آب پرت میکرد و عاشق این کار بود
بهش چن تیکه چوب دادم وقتی انداخت تو آب چوب با جریان اب همراه شد و دردانه ی من متعجب از دور شدن چوب به من گفت چوب رف
وقتی برگی که بهش دادم و انداخت تو آب دید که برگ هم روان و سوار بر آب رفت اما دوباره که سنگی پرت کرد و سنگ به قعر آب رفت رو بمن با تعجب گفت نییییییییییییییییییییییییس . منتظر دور شدن سنگ بدنبال برگ و چوب بود
در اوج بینهایت مسرورم از داشتنت خرسندم از بودنت و تویی تمام ستاره های نورانی نداشته در آسمان شهرم
امشب به همه ی شما تسلیت میگم
اما خوشبختانه من و دخترم سعادت این داشتیم که افطار اولین شب قدر ر مهمون امام رضا باشیم
خیلی خوب بود ساعتای خوبی اونجا گذروندیم و دعای جوشن کبیر همونجا خوندیم
امیدوارم این سعادت قسمت همه بشه
حرم خیلی خیلی شلوغ بود تا در خروجی مردم نشسته بودن خادما خیلی خوب رسیدگی میکردن عالی بود عالی
واست خوشحالم دخترم که اولین مراسم احیائی که شرکت کردی مهمون امام رضا بودی
امیدوارم هر سال این مراسم بجا بیاری
سال گذشته چون کوچولو بودی نمیشد که بریم احیا
اما امسال جبران شد
ازت ممنونم خدا جوووون
با یه جمعه پر بار ،در اوج تنهایی اومدیم
از صبح امروز ،جمعه، تا فردا من و دخترم تنهاییم
واسه همین به میل خانم خانما چند تا بازی انجام دادیم
اولین بازی:
چسب بازی:
راستش من دوست دارم ماهرخ طوری بزرگ شه که قدر داشته هاش بدونه به هر بهونه و دلیل کوچیک وسایلش دور نندازه و از اونا مراقبت کنه
بهمین خاطر هر بار که کتابی پاره میشه یا اسباب بازی خراب میشه تا حد امکان اونا ر در حضور خودش و با کمک خودش تعمیر میکنم که یاد بگیره هر بار خراب شدن یک تجربه در خودش داره
امروز ماهرخ کتابش پاره کرد و با هم اونو درست کردیم و ایده بازی ۲۵ به ذهنم رسید
این شد که چند تا شکل از روزنامه بریدم و دادم ماهرخ جون تو دفتر کارش با چسب ماتیکی و چسب نواری بچسبونه
ماهرخ از این بازی خوشش اومد
و در نهایت صفحه پر شد و دخترک مان در چسب میبنده
**************************************************************
مدتی هست که اماده شدن ماهرخ واسه یادگیری زبان دوم ذهنم مشغول کرده
از کجا و چطور شروع کردن و سن شروع اموزش زبان دوم
تا اینکه بعد از کلی تحقیق فهمیدم اموزش زبان دوم که البته باید در غالب بازی باشه نه آموزش مستقیم ،بهتر از همون بدو تولد شروع بشه
اونم با تقویت مهارت دیداری و شنیداری و لامسه و ....
من اعتراف میکنم که دیر اقدام کردم اما خدا ر شکر که بالاخره یه کارایی ر شروع کردم
واسه اموزش(مهارت) شنیداری همون آهنگ های شعر کوتاه زبان و فیلم های کوتاه مناسبن که من هنوز اهنگی پیدا نکردم
اما ۱۰ تا دی وی دی انیمیشن خیلی خوب به اسم peppa pig از سایت نهال کودکی خریدم که هم اموزشی هست هم از رنگ هی شاد و زنده تو ساخت انیمیشن استفاده شده و خیلی روان صحبت میکنند و دی وی دی های your baby can read
امیدوارم هر چه زودتر اهنگ های کوتاه هم پیدا کنم
واسه اموزش (مهارت) دیداری پازل های فومی حروف بزرگ انگلیسی ر خریدم و اونا ر روی در یخچال چسبوندم و هر از گاهی به میل ماهرخ جون اونا ر مرور میکنیم
و امروز هم حروف سایز بزرگتر آوردم و چیدیم و با اونا واسه دخمری قصه گفتم و تو قصه نام حروف ر هم میگفتم
چون قصه بود ماهرخ همونجا دراز کشید
*****************************************************
خونه بازی:
بلافاصله بعد از بازی قبلی ماهی خانم رو به من به پشتی ها اشاره میکنه و میگه خونه خونه بازی
هیچی دیگه منم پا شدم واسش خونه ساختم و اونم رفت تو خونش و با عروسکش بازی کرد
قربونت برم که اینقدر لطیف و مهربون با عروسکت حرف میزنی
آخ آخ آخ مامان سقف خونم داره میریزه این چه خونه ایه
قربون ذوق کردنت بشم من من من فقط من
ماهرخ:
واااااااااااااااااای اوفتاد مامانی مامانی اووووووفتاد
قربون اون حرف اووووووووووو رو لبات بشم که میگی اووووووووفتاد
********************************************************
بعد از اولین ویرانی یه خونه جدید ساختم با سقف محکم تر این بار سقف از جنس دیوار بود یعنی پشتی بزرگ
اما قلقلی خانم سقف خراب کرد و خونه تبدیل به سرسره شد و در مرحله بعدتر تبدیل به سطح شیبدار واسه رفت وآمد شد
هر بار که از اون شیب میومد پایین به سبک خودش تا ده میشمرد
و بعدتر از اون زیرش یه خونه شد و ماهرخ رفت و اونجا خوابید
ماهرخ:
من اینجا بوخوابم،اینجا خونه خودممه،مامان مامانیییییی من بوخوابم
و در نهایت از اون بالا پشک میزد
عزیزم
دختر نازم
دیشب خسته ی خواب بودی اما از ماژیکات دل نمی کندی و رو روزنامه نقاشی می کشیدی
از من خواستی واست گل بکشم منم تو حاشیه ی روزنامه با ۱۲ رنگ ماژیکت دونه دونه گل کشیدم و رنگاش بهت گفتم
تا اینکه امروز شما تو دفترت یه طرح کشیدی و وقتی ازت پرسیدم این چیه گفتی گل!!!
منم به نقاشیت نگاه کردم و دیدم جدی جدی گل کشیدی
به بابا نشون دادم و زد تو ذوقم ،گفت:این شانسی دراومده اگه دوباره کشید قبول
منم گفتم که دختر من گل کشیده و ازت خواستم که بازم واسم گل بکشی و تو طرح های بعدی کشیدی این بین دایره های ریز و درشت و وامضا هم میکشیدی
قربون انگشتات بشم من
خوشحالم که بابا حسن تسلیم شد
و این شد اولین نقاشی مفهومی و موضوع دار دختر نازم
****************************
یه بازی دیگه که خیلی دوست داری و مربوط میشه به نقاشی کشیدن
دور کشی هست
دور دست و دور پا
این کار هر روز انجام میدی و واسه یه مدتی سرگرم میشی
مدتی هست واسه ماهرخ دی وی دی your baby can read خریدم اما چون دستگاه دی وی دی خوان ندارم و ماهرخ هم پای لب تاب نمیشینه نشد که واسش بزارم
یه عذاب وجدانی به اندازه ی توپ بسکتبال تو ذهنم قلمبه شده بود تا اینکه امشب همین طوری واسه دور هم بودن دهان و دست و چشم به انگلیسی بهش گفتم و نشونش دادم دیدم دخمری تکرار میکنه موس ای هن و تک به تک هم نشون میده
هدفم اموزش نبود خواستم محکش بزنم اما دیدم دخمری علاقه نشون داد پس منم عزمم جزم میکنم و میرم که بازی های اموزشی زبان با دخمری انجام بدم حتما حتما حتما
به قربون موس و ای ها و هند های دخمرم
این ها اولین لغات اینگلیسی ماهک من بود که یاد گرفت
عاششششششششششقتم شیکر نبات من
دیشب رفتیم یه عروسی و حنا بندون
خانم دایی بابا جونی کف دستای ماهرخ حنا گذاشت ماهرخ خیلی دوست داشت دستاش یکم رنگ گرفت میترسیدم بزنه به لباسش واسه همین زود شستم
عزیییییییییییییییییییییییییییییییزم ایشاللا مهمونی حنابندون خودت
این اولین حنای بندون دخترم بود
وروره ی من امیدوارم این حنا به زندگیت خوشی و شادی بیشتر بده
این اولین باری بود که ماهرخ جونم میرفت تو صف رای و پای صندوق رای
من هر بار واسه انتخابات میرم مدرسه دوران ابتداییم
دوره قبل که رفتم اولین سال زندگی مشترکم بود همون سال پیش خودم تو فکرم آرزو کردم که میشه یه روزی با دخترم بیام اینجا و تو یکی از نیمکتای دوران ابتداییم عکس بگیرم.
دیدین اینم از آرزوی کوچولوی من که برآورده شد
عاشق این اتفاقای سادم که از ذهن میگذره و تو یه روز شیرین اتفاق میافته و من متعجب از این لطف خدام که هر صبح و هر شب سپاسگزارشم
اینم از دانش آموز کوچولوی من که تو نیمکت کلاس سوم مامان فاطمه نشسته
عزیزم ایشاللا تو مدارج بالاتر ببینمت
این دیوار مدرسه ،دیواریه که یه روز خاطره انگیز واسه من ساخت
روز اول که اوندم این مدرسه(کلاس دوم دبستان) هممون کنار این دیوار بصف کردن و خواستن بچه ها ر به ترتیب قد مرتب کنن واسه نشستن رو نیمکتا
یادمه که آفتاب ۸ صب پاییزی افتاده بود تو چشمام و سردم بود یهو یکی از بچه ها که کنارم وایستاده بود گفت کفشات چپس و من کلی خجالت کشیدم
کفشای کتونی سفید با مانتو شلوار خاکستری امروز بواسطه ی اون روزا هیچ وقت فراموش نمیکنم
چن روزی سعی کردم از قصری کمک بگیرم با کلی تشویق و جایزه و ... اما جواب نداد و از روی قصری پا می شد
تصمیم بر این شد از حمام شروع کنم
جالبه که ماهرخ این اواخر از حمام بدش میومد اما از وقتی هوا گرم شده حموم بخاطر آب بازیش دوس داره
حالا هم که هر نیم ساعت یه بار خودش میگه بریم حموم
خوشبختانه حموم دوس داره
هر بار هم که رفتیم حمام جیش کرده خیلی خوشحالم
امروز ۳ ساعت پوشک بود و خونه نبودیم بمحض اینکه رسیدیم خونه گفت حموم و رفتیم و دیگه به به قربونش برم رو سفیدم کرد
امشب واسه دخمری شورت آموزشی گرفتم خیلی خوبه
امیدوارم هر چه سریعتر این پزوژه خداحافظ پوشک به انجام برسه
این اولین زیارت من بود و بالاخره امام رضا منم طلب کرد
خیلی خوب بود حرم چراغونی کرده بودن منم کلی مامان و اذیت کردم داد همه دراومد ههههههههه
اینجا دارم زیارتنامه میخونم
این داخل رواق دارالحجه هست
من و مامان فاطمه تو صحن جمهوری
اینم من و گنبد زرد آقا امام رضا
همه ی این عکسا ر بعد از عقد خاله جون گرفتیم
ایشالا خوشبخت شن
بالاخره که دختر نازم موفق شد درست و حسابی راه بره و من خیلی خوشحالم
دیشب خونه ی ما ولوله بود ولوله که چه عرض کنم
کلی شادی و خوشحالی
حالا میگم چرا؟
دیشب واسه دخملی جشن قدم گرفتم البته یه جشن کوچول موچولو
مهمونای دخترم عمو حید ارمز و خانواده... عمو رضا ارمز و خانواده (نیاز به توضیح داره)و عمو سعید مهاجر و خانواده که این عمو ها دوستان خوب خانوادگی هستن و عمو محمد و خانواده که عموی واقعی هستن
و اما بریم سراغ توضیحات در مورد عمو رضا و خاله سارا
دیشب همه متوجه شدیم که تو دل خاله سارا یه قلب کوچولو داره میتپه و این بهترین خبر بود شیرینیشم خوردیم
همه خوشحال شدیم آخه خاله سارای دخترم بهد از 18 سال زندگی مشترک میخواد مامان شدن تجربه کنه و این خیلی خوبه
تبرییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییک سارا خانم و آقا رضا
و اما جشن قدم ماهک من
البته این کیک با کیکی که من به عمو قناد نشون دادم به اندازه ی فاصله رنگی سیاه تا سفید تفاوت داشت
معلوم نیس حواسش کجا بوده
ماهرخ در حال قر دادن بابایی واسش نی نای نی نای میخوند اونم د بودو که رفتیم
این هم از بابایی و دخترم
اینم من و دخملی
ماهرخ خانم اون بالا چیکار میکنی بیا پایین مامانی خطرناکه;)
بفرمایید شام
واسه شام سوپ جو و زرشک پلو با مرغ و ژله گل و کرامل سالاد فصل و میوه فصل واسه پذیرایی آماده کردم
رد پای ماهرخ رو نوشابه ها مشاهده میفرمایید دیگه!
مثل اینکه خاله سارا هم هوس سوپ کرده بودن و خوشبختانه من تهیه کرده بودم اونم بی خبر
ماهرخ در حال نابود کردن کیک
اینم از کیک و کفشای دخملی که چکمه ها ر بابا حسن واسش خریده
ماهرخ جونم امیدوارم همیشه تو خوبیها ثابت قدم و پیش قدم باشی
از خدا ممنونم که میتونی راه بری و به خاطر این سلامتی خدای عزیز و مهربون شکر میکنم
خدا جون شکرت
منم خوب!
منم برنده!
منم عالی دیگه
مامانی یه دو هفته پیش عکس منو واسه مسابقه زیباترین لبخند سایت وینا بی بی فرستاد و خلاصه با خاله فاطمه و ساغر جون شروع به جمع آوری لایک کردن
تا اینکه تعداد لایک ها ر به اندازه نفر اول رسوندن اما یه دونه بیشتر
و منتظر روز پایان مسابقه شدیم
دیشب مسابقه تموم شد و برنده ها اعلام شدن
من بلللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللله من با پونزده لایک بیشتر اول و کیانا جون دوم شد
اینم عکسم واسه مسابقه
و یه عکس دیگم واسه سایت فرستادم
ددددددنگگگگگگگگ و اما عکس اعلام نتایج
من تو اولین مسابقه زندگیم اول شدم به امید اولی های دیگه
آفرین به ترسو خانم ما که امروز منو غافلگیر کرد و ۴ قدم راه رفت منم که اونقدر ذوق زده شذم که میخواستم پر دربیارم
هورااااااا دخترم
سلام خوبان!
وای که چی بگم از کجا بگم
به به چه روزی بود امروز
دو مژده دو خبر پشت سر هم
اول اینکه هشتمین دندونم سر کشی کرد و خودش نشون داد
دوم اینکه بالاخره به ترسم غلبه کردم و 2 قدم راه رفتم یعنی پریدم بغل خاله مینا
هوووووووووورا
سلام خوبین؟ منم خوووووووووووووووووب! منم ترسووووووووووووو آخه چی بگم من به این مامان گیر دادی به من که چی بشه! هی بزور من بلند میکنه میگه باید راه برم! نمیخوام مامان میترسم همین قدر که وامیستم کافی نیس تازه ایستاده میرقصم و قرش میدم خوب دیگه
شما یه چیزی به مامان بگین خوب
اینقدر که پرسید هاپو چی میگه منم گفتم آپ آپ شبا خواب هاپو میبینم
راستی تا فراموش نکردم بگم که مامان فاطمه امروز فهمید که من میتونم از تک پله بالا و پایین برم هم پیاده هم با روروک
البته با روروکم فقط پایین میرم
تازشم من میدونم که جوراب مال پاس اگه مامان فاطمه گیج بازی دراره و پام نکنه من یاداوری میکنم این طوری که با جوراب میزنم به پام
البته هنوز کنترل تلویزیون واسه من دو نقش داره هم کنترل هم موبایل آخه میگیرمش نزدیک گوشم و اعا اعا میگم مثلا میگم الو الو
و میدونم شونه و گل سر مال مو هامون و چاقو مال پنیر و میوه و قاشق برای غذا خوردن
ههههوووووووووووووووووووووووووووووووورا