دیالوگ1

من:ماهرخ بابا کجارفته؟

ماهرخ:کار

من:چی بیاره؟

ماهرخ:پول

من:چی بخریم؟

ماهرخ:شیر،ماس،بتنی،اوله

*************************

من:ماهرخ نکن دست نزن این کار خوبی نیس!

ماهرخ:تاتا عباسی خدا منو نناسی بدل بابا بناسی(کلا بحث عوض میکنه و به کارش ادامه میده)

من:ماهرخ من با شمام حواسم بهت هستااااااااااا(یکم روش تاثیر میزاره)

ماهرخ:در مرحله اول چشاشو ازم میدزده واسه ۳ دقیقه در نهایت بدو بدو در روووووووو

*******************************

امشب با مامان جونی و ماهرخ رفتیم بازار

منو ماهرخ کنار ماشین منتظر مامان جونی بودیم که من خسته شدم و رو جدولا نشستم ماهرخ هم سوار کالسکه بود

ماهرخ:مامان پاشوووووو نشین!!
من:چرا؟

ماهرخ:اوججا خاتیه.صدلی ماشین بیشین

جمله واره 1

گاگا میسنه گاگا میسنه گاگامیکنه دوش=آقای بد اخلاق میاد میزنت گوشتم میکنه

ماما میتنه دوش=مامان گوشت میکنه

مامان دوا میتنه=مامان دعوات میکنه

زالا مو تیشید صفف مو تیشید=زهرا موهای صدف کشید

 

فک میکم بهتر باشه از این به بعد وارد یه بخش جدید بشیم و دیگه دونه دونه لغتای ماهرخ جون ننویسم آخه دخمری با جمله هاش منو بیشتر شگفت زده میکنه و لغات جدیدش تو جمله میاره

البته بخش فرهنگ لغت به طور کامل نمیبندم چون هنوز خیلی ناقصه

اما این جا دقیقا همینجا یه بخش واسه جمله های دردونه میدرستم.

اسمشم میزارم 

دیالوگ های ماهرخ جون(جمله واره های ماهک من)

 

 

بازی 30 و 31+ طرز تهیه خمیر بازی

امروز ظهر یه کارایی کردیم

نه که کارستون اما ....

رفتم سراغ کتابای دردونه و دفتر وایت برد و ماژیکش برداشتم

اشکال هندسی در چپ و راست برگه کشیدم  و ازش خواستم با خطوط افقی بهم وصل کنه اولش که متوجه نشد و نقاشی کشید

رفتیم سراغ مداد و دفتر

و بعد از اون مدادشمعی

اشکال هندسی و شمارش و شکل های نظیر هم اینها ر با هم کار کردیم  بالاخره ماهرخ خسته شد و رفت

 

 

03074087090347382009.jpg

بعد از استراحت ماهرخ و یه خواب ظهر طولانی با کلی انرژی یه عصر جدید و تجربه کردیم

واسش خمیر بازی درست کردم

اما دو رنگ  خوب رنگام کم بود

13968568481490763772.jpg

 

 وای وای وای واااااااااااااااااااااااااااای چه ظریف با خمیرا بازی میکنی به خدا بهداشتی درستشون کردم مامانی

95662387833762071806.jpg

 

با خمیرا مار درستیدیم انگشتر درستیدیم النگو هم هم

 

43747149320075846929.jpg

 

عزیزم شما فقط خمیر ورز میدادی اما امیدوارم دفعه بعد بهتر از امروز با خمیرا بازی کنی البته خمیر و من پهن کردم و دردونه خوووووووب قالب مییزد  

 

80387058301727507011.jpg

 

 اینم گل مامان ساز که با تمام عشق تقدیم دخمری کرد

 

73366981906136579762.jpg

 

و یه خونه کوچولو واسه شما که داری در میزنی و میخونی: کیه کیه در میزنه

 

اعتراف:ببخشید که دخمری شتل و بهم ریختس آخه سرماخوردس

 

طوری که من خمیر درستیدم و ازش راضیم:

ادامه مطلب دیگه دیگه

ادامه نوشته

بازم نو حصار

66350087552049288781.jpg

 

07412721623080485659.jpg

این دو تا عکس بابایی گرفته و حالا گذاشتیم دیگه

عکس بالایی دوستای ماهرخ هستن غزل و پریا کوروش و ارمین که تو عکس نیست :(

 

دو تا سه سالگی

رشد ذهنی

جهان مکانی بزرگ و پیچیده است. کودکان دو تا سه سال تلاش میکنند قوانین را بشناسند.

  • از آنجاکه آن‌ها قادر به فهمیدن درصد کمی از چگونگی کارکرد جهان هستند، بقیه آنچه را که می خواهند بدانند تصور می کنند، بنابراین جهان اطراف آن‌ها ترکیبی از خیال و واقعیت است. در پاسخ به چراهای آن‌ها، توضیحات ساده کمک بزرگی به آن‌ها خواهدکرد.

مراقب صحبت‌هایتان در حضور کودکتان باشید. درک آن‌ها از کلمات بیشتر از درک آن‌ها از جهان است. ممکن است از حرفهایی که از بزرگ‌تر ها درباره روابط، خودشان یا اطرافیانی که می شناسند می شنوند برداشت اشتباه کنند و آن‌ها را شدیداً ناراحت کند. این نکته بسیار حایز اهمیت است که جهان را به گونه‌ای به آن‌ها بشناسانید که بتوانند با آن مقابله کنند.

  • کودک دو ساله نمی داند که افکارش از بقیه جداست. او فکر می کند والدینش از آنچه در ذهنش میگذرد باخبر هستند. در سه سالگی قدری افکار خود را جدا از دیگران میداند.

  • کودکان دو ساله با واقعیت مشکل دارند. آن‌ها ممکن است در راستای زمین خوردنشان جاده را سرزنش کنند و یا اینکه معتقد باشند گلدان افتاده است چون خودش میخواسته!

  • کودک شما فرق بین جاندار و اشیا بی جان را نمی داند. او درباره ماه و خورشید و باد همانگونه می اندیشد که درباره انسان ها و حیوانات خانگی فکر می کند.

  • کودک دو ساله هنوز نمیداند تمام بدنش متعلق به اوست، ممکن است بر اثر دیدن صحنه های جدا بودن اعضا از بدن (مثلا در تلویزیون) ترس از دست دادن قسمتی از بدن را داشته باشد.

  • کودک دو ساله درک کمی چیزهای واقعی و غیر واقعی دارد (مثلا در برنامه ی تلویزیونی).

  • قبل از سن دو یا سه سالگی کودکان سیاه و سفید فکر می کنند مثلا خودشان را بچه ای خوب یا بد می دانند نه کودکی که گاهی اوقات خوب است وگاهی اوقات بد.

  • برای کودکان سه ساله سخت است خودشان را جای دیگران بگذراند، این به دلیل خودخواهی نیست بلکه به این دلیل است که آنها هنوز فکر می کنند دیگران به مانند آنها فکر و احساس می کنند.

  • کودک شما از بازی‌های تخیلی لذت می برد و قادر است نمایشهای کوتاه اجرا کند مثلاً عروسکش را به حمام می برد، غذایش می دهد و آن را می خواباند.

  • کودک سه ساله می تواند خطوط زیادی بکشد، نقطه و دایره بکشد اما هنوز نمی تواند شکل خاصی بکشد.

منبع: health.wa.gov.au

شعر اعداد2

یه شعر قدیمی آموزش اعداد

.

.

.

.

.

یک، یک دوستی داشتم

دو، دوستش می داشتم

سه، سپاس گذارم

چهار، چاره ندارم

پنج، پنجه ی آفتاب

شیش، شیشه ی عمرم

هفت، هفت تیر به دستم

هشت، هشت ساله دختر

نه، نوروز امسال

ده، ده ساله دختر

یازده، ریزه میزه

دوازده، گل می ریزه

نهایت صفر

گاهی تهی شدن

گاهی تو هوا معلق بودن

گاهی هم سنگین تر از  مفهوم وزن

و من خالی از ....

اونقدر خالی که بغضی راه گلو ر میبنده راه به چشم باز میکنه  سوز حرکتش بینی میسوزونه اما همونجا همون پشت چشم میمونه و برمیگرده اونوقت چشم آدم برقی میزنه و دلش منتظر یه تلنگر که بلرزه

اون تلنگر میتونه صدای پدر باشه که داره دستور خرید میپرسه و دل ترجیح میده با اشک شوق از چشم جاری شه

که شکر از بودنش و سایه ی سبزی که کمتر قدر میدانم

گاهی میتونه سایه ی ماهکم باشه بین قهقهه ی بازی ها ی کودکانه

و اشک راهش پیدا میکنه اما ....

به چه جرم؟

دلتنگی؟

شادی؟

تنهایی؟

هیچ بودن؟خالی از هر تحرک

خیلی بده وقتی حس میکنی زندگی میکنی اما زندگی که معنایی نداره!با خودت میگی آخرش چی میشه؟

فقط زمان میگذره،روزا شب میشن و شبا روز

گمشدی تو عرض زندگی...

بنظر خوب میگذره اما این گذشتن مثل روزای قبل نیست بدون هیجان و امید

به این میگن زندگی نباتی و دنیا در دنیا گم شده

و بغض ها میترکن از این روزای  فسیل و فسیل

از این همه تکرار  و حقارت

وقتی زندگی مسیرت عوض میکنه آرزوهات رویا ی دور میشن و به خودت که میرسی میبینی از چند پله زندگی پایین اومدی، واسه بالا رفتن از یه پله

سر خوردی؟لغزیدی؟یا پریدی؟

که ای کاش .....

زندگی میگذرد از پس شادی و غم 

و در نهایت

این نیز بگذرد.....

نگران روزی هستم در خود که افسوس گذشته های گذشته کابوس شبهایم شود و شبهایم سایه ی تاریک روزها

و این غصه ای که اشک از آن ریشه میگیرد!

 

خدایا=خدایا

دوشگاره=گوشواره

گمندر=گردنبند

گردن=گردن

خبوسه=خربزه 

عرس خانم=عروس خانم

شیمک=شکم

تللد مومک=تولدت مبارک

گاگا میسنه گاگا میتنه دوش=آقا میاد میزنت آقا گوشت میکنه

مامان میدشه=مامان میکشت

خودنییه=خوردنیه

دبیار=دربیار

 تفیث=کثیف

اولین رنگها و هندسه

سلام یادتونه چند تا پست قبلی گفتم ماهرخ دایره مثلث و لوزی میشناسه

خوشحالم که الان دیگه مربع ر هم میشناسه و میگه ابعبع

و حتی سعی میکنه مثلث ر بکشه

عزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم

واااااااااااااااااااای یادمه یه روزی سردرگم بودم از اینکه کی و چطوری رنگها ر با دخترم کار کنم و اون یاد بگیره

پس به رنگ انگشتی و ماژیک و کارتای دید آموز پناه بردم و خوشبختانه ماهک من الان چهار تا  رنگ میشناسه

مشکی قرمر آبی و کمی صورتی

عزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم

خیلی خوشحالم

2 روز بعد از 22 ماهگی

دخترم

۲۲ ماهگیتم تموم شد امروز دو روز بعد از ۲۲ ماهگیته

با یه چشم بهم زدن میشی ۲۴ ماهه انشاالله

یسری رفتارای خوب  بد  بزرگتر شدنت به من گوشزد میکنه

گاهی لجبازی گاهی بداخلاق و گاهی یه دنده

اما ته تهش واسه من یه فرشته ای که خدا فقط واسه من واسه خود خود من بزمین فرستاد

وقتی مهربون میشی و میخندی وقتی تو جواب اخم من چشات ازم میدزدی  وقتی با گوشه ی چشم نگام میکنی من عاشقتم

عاشقتم وقتی واسه گول زدن من شعر میخونی میدویی میپری بغلم

من در همه حال دوست دارم دردونه ی من ،یکی یه دونه ی من

ممنونم که هستی

و بازم خدا ر شکر میکنم که دارمت

تو نعمتی تو رحمتی تو خود رحمن و رحیم خدایی واسه من

 

بازی 28 و 29

بازی ۲۸:

دوختنی های ماهرخ

تو این بازی واسه ماهرخی یه مسطتیل مقوایی و یه دایره که با پانچ سوراخ سوراخ شده بودن تهیه کردم  با یه نی ابمیوه از اونایی که ما بهشون میگفتیم ساندیس به عنوان سوزن و نخ کاموا هم به عنوان نخ استفاده کردم

و به ماهرخ کمک کردم واسه کوک زدن مستطیل و انشاالله در نوبت بعدی دایره دوزی میکنیم

70206741163828020202.jpg

 

04937934233785852894.jpg

ماهرخ یکم دوخت و چون خسته شد رفت سراغ برج قورباغش

88986323900764957112.jpg

واسه مرحله بعد یه سرس اشکال هندسی با کاغذ رنگی درس کردم و با پانچ یکی یه سوراخ انداختم و دادم ماهرخ یخ ریسه از اشکال هندسی درست کرد 

ماهرخ از این مرحله بیشتر ستقبال کرد نسبت به مرحله قبل

49021024718336435177.jpg

 

بازی ۲۹:

این بازی شبیه برج قورباغه ماهرخ

یه سقوط داره

این بازی تو وبلاگ یکی از دوستان دیدم و خواستم که ماهرخ  تجربش کنه با اجازه از دوست عزیزم که متاسفانه ادرس وبلاگشون یادم نیست و اگه پیدا کردم حتا تو همین پست میزارم

26709280940815322383.jpg

 

گرچه اینا همه امروز توسط خاله زهرا جون تیر تو پر شد

ماهرخ اسم این بازی گذاشته بود سرسره

 

دیوا=دیوار

تبوتر=کبوتر

میتو=مترو

رخته=ریخته

سمین=زمین

پرپانه=پروانه

سنبور=زنبور

آیمیشن=آویشن

پرپریا=پریماه

تشک=کشک

گامله=قابلمه

بودوسیم=بدوزیم

ماججون=مادرجون

ئیوا=لیوان

موخگه=تخمه

 دَفتَ=دفتر

ماژید=ماژیک

اولین شب مانی

روز پنج شنبه برآن شدیم که بزنیم بیرون چقدر خونه چقدر بووووق و راهنما و صدای آهن و جوشکاری و گاز ماشینا و ......

پس رفتیم بیرون  زدیم به کوه یه برنامه ی دوستانه و خیلی صمیمی تو دل کوه یه شب پر ستاره که تا بحال آسمونی با این همه ستاره ندیده بودم

مدتی بود میرفتم روی تراس خونه و تو تاریکی شب دنبال ستاره های روشن آسمون میگشتم اما خبری نبود و با خودم میگفتم ستاره ها یکی یکی که نه هزار تا هزار تا کم شدن

اما شب عید فطر تو دل کوه دیدم که ستاره ها هستن اما نه برای من و شمای شهر نشین

واسه اون پرنده ای که تو دل طبیعت میخونه

واسه اون رود روان واسه درختای تنومند ته دره

و گاهی واسه منی که پا میزارم تو حریم  سادگی ها  و پاکی ها

ماهرخ اولین شب مانی تو دره دیزباد منطقه حصار نو داشت یه شب سرد با صدای پرنده ها و خروشان آب

و صبح قشنگی تجربه کرد خیلی متفاوت از صبح های دیگه

و ما اخرین افطار ر همونجا با یه غذای آتیشی مهمون خدا شدیم با یه عالمه دوستای خوب

 

42025629276330038291.jpg

و روز بعد با دخترمون گشتیم بین درختا و دیدن برگها ،کنار آب و  و چیدن میوه های جنگلی

ماهرخ تا بحال از درخت و بوته چیزی نچیده بود و نمیدونست چطور میشه میوه چید وقتی اونا ر میکند میخواست که دوباره بچسبونه سرجاش

00292230242487063702.jpg

 

ماهرخ سنگ تو آب پرت میکرد و عاشق این کار بود

بهش چن تیکه چوب دادم  وقتی انداخت تو آب چوب با جریان اب همراه شد و دردانه ی من متعجب از دور شدن چوب به من گفت چوب رف

وقتی برگی که بهش دادم و انداخت تو آب دید که برگ هم روان و سوار بر آب رفت اما دوباره که سنگی پرت کرد و سنگ به قعر آب رفت رو بمن با تعجب گفت نییییییییییییییییییییییییس . منتظر دور شدن سنگ بدنبال برگ و چوب بود

 

در اوج بینهایت مسرورم از داشتنت  خرسندم  از بودنت و تویی تمام ستاره های نورانی  نداشته در آسمان شهرم

 

چند روز بی نتی

سلام

وای که شدیدا معتاد اینترنت شدم  وقتی با ماهکم رفتیم تهران شارژ تموم شد اما دیروز دوباره شارژ شدیم و مینویسیم از اندر احوالات این روزها که گذشت و چه خوب گذشت

صبح روز چهار شنبه رسیدیم نیشابور

من و دخترم تنهایی برگشتیم

و باید روزای جدید شروع کنیم با کمی تغییرات و همت من تنبل

و دوباره فعالیت های نیمکره راست و چپ ر تقویت کنیم بسه یه ماه صب تا شب بیحالی

پس دوباره شروع میکنیم

 

مرخصی سپهر

سلام دوستان

راستی یادم شد که بگم گل پسرمون ،سپهر عزیزهفته گذشته از بیمارستان مرخص شده و روزهای رو به بهبودی تو خونه کنار پدر و مادرش میگذرونه

شبی که بسمت تهران راه افتادیم قبل از حرکت رفتیم دیدن سپهر عزیز

واااااااااااااااااااااااای شوکه شدم از دیدنش ماشاالله ماشاالله هزار ماشالله من باورم نشد اونیکه جلو چشام پای لپ تاب نشسته بود سپهر بود همونیکه اونقدر نگرانش بودیم


و باز هم از خدا که مهربونیش بما نشون داده میخوایم بازم به سپهر کمک کنه که به سلامت کامل برسه

و همه ی مریضار شفا بده


علل علایم و درمان يبوست


علل بروز يبوست

مصرف زياد و بيش از حد غذاهاي فراوري شده، شيرينيجات و غذاهاي كم فيبر (مانند غلات، ميوه ها و سبزيجات) از عواملي هستند كه باعث بروز يبوست مي شوند.

همچنين كم مصرف كردن آب در كودكان به ويژه در فصل تابستان و در حين انجام فعاليت هاي بدني خطر بروز اين بيماري را افزايش مي دهد.

هر گونه تغيير در رژيم غذايي كودك، مانند زماني كه رژيم غذايي وي از شير مادر به شير خشك و يا شير گاو تغيير كند و يا شروع غذا دادن به كودك مي تواند روي دستگاه گوارش و مدفوع وي تاثير بگذارد.

بي‌توجهي به نياز بدن به اجابت مزاج، تنبلي تدريجي روده‌ها، تغيير محل زندگي يا مسافرت، ترس از محيط سرويس بهداشتي به هر دليل مثلا وجود سوسك، به هم خوردن نظم طبيعي و روزمره زندگي، شروع تحصيل و يا مصرف بسياري از داروها هستند.



ادامه نوشته

گرم نه!!داغه

سلام

از تهران پست میزارم در اوج بی حوصلگی و بیکاری

ماهرخ و خاله زهرا دارن میترکونن از در و دیوار بالا میرن گاهی با هم خوبن که خیلی کم پیش میاد گاه گاه همیشه با هم در میوفتن

دیشب با هزار امید رفتیم بازار ،بماند که یه ایستگاه اشتباه رفتیم و کلی پیاده راه رفتیم اما منظره بدش اونجا بود که بازار تعطیل بود :))))

دیروز ماهرخ خیلی اذیت شد و منم اذیت کرد آخه دچار یبوست شده بود

کلی دارو و درمان یک ساعته و در نهایت جواب گرفتم

آخییییییییییییییییییییییییییش

تو این سن و تو این هوا یبوست شیوع پیدا میکنه مخصوصا واسه بچه های زبر 5 سال

پست بعدی میزارم واسه همین خاطر


بی خبر سفری در راه بود

سلام

خیلی خیلی خیلی اتفاقی و ییهویی تصمیمی گرفتیم و اون انجام دادیم

صب خونه بودیم شب تو قطار بسمت تهران

و البته و صد البته که بابا ر تنها گذاشتیم :دی

حالا هم که خونه مامان جونی هستیم قراره بریم شمال اگه منتفی نشه

واااااااااااااااااااااااااااااای ماهرخ چقدر منو اذیت میکنی وقتی با خاله زهرا  همدست میشی

تام و جری باید برن سینما وقتی زهرا و ماهرخ میبینن

من و کودکانه ی تو

 کودکانه هایم برای توست اگر شیطنت هایم واذیتهایم را برای تو نیاورم پس چه کسی برایم آغوش می گشاید وقربان صدقه می رود مثل تو 

من همان چشمان متظر امدنم را می خواهم من همان دستان به دعا بلند شده برای سلامتیم را می خواهم من همان نگاه گرم ومهربانانه ودستان پرمهر بعد از امدنم را می خواهم   

 **************************************************

دخترم نمیخوام اینطور باشم من تمام تلاشم میکنم که کمتر اخم کنم کمتر با صدای بلند فریاد بزنم و کمتر و کمتر عصبانی شم

اما گاهی نمیشه و من شرمنده روی تو و خدایی که تو ر به من داد میشم

اما بازم سعیم میکنم

*************************************************


کودکان وقتی با سرزنش و انتقاد زندگی می کنند می آموزند بی اعتماد به خود باشند. وقتی با خشونت زندگی می کنند می آموزند که جنگجو باشند. وقتی با ترس زندگی می کنند می آموزند که بُزدل باشند. وقتی با ترحم زندگی می کنند می آموزند که به خود احساس ترحم داشته باشند. وقتی با تمسخر زندگی می کنند می آموزند که خجالتی باشند. وقتی با حسادت زندگی می کنند می آموزند که در خود احساس گناه داشته باشند.

اما اگر با شکیبایی زندگی کنند بردباری را می آموزند. اگر با تشویق زندگی کنند اعتماد و اطمینان را می آموزند. اگر با پاداش زندگی کنند با استعداد بودن و پذیرندگی را می آموزند. اگر با تصدیق شدن زندگی کنند عشق را می آموزند. اگر با توافق زندگی کنند دوست داشتن خود را می آموزند. اگر با تایید زندگی کنند با هدف زندگی کردن را می آموزند. اگر با صداقت زندگی کنند حقیقت را می آموزند. اگر با انصاف زندگی کنند دفاع از حقوق را می آموزند. اگر با اطمینان زندگی کنند اعتماد به خود و اعتماد به دیگران را می آموزند. اگر با دوستی و محبت زندگی کنند زندگی در دنیای امن را می آموزند.

.............................................................

اخت=تخت خواب ،تخت

دربیار=دربیار

عیفان=عرفان

نیگا کن=نگاه کن

زالا=زهرا

سنگ سد؟=زنگ زد؟

کندم=کندم

بیکنم؟=بکنم؟

ماکارنی=ماکارونی

من بسنم=من بزنم؟

بٌدارم=بردارم

دندون بکنم=گاز بگیرم ـ گاز بزنم

شب قدر و مهمونی امام رضا

سلام به همه به همه ی مهربونا

امشب به همه ی شما تسلیت میگم

اما خوشبختانه من و دخترم سعادت این داشتیم که افطار اولین شب قدر  ر مهمون امام رضا باشیم

خیلی خوب بود ساعتای خوبی اونجا گذروندیم و دعای جوشن کبیر همونجا خوندیم

امیدوارم این سعادت قسمت همه بشه

43624237508636360404.jpg

حرم خیلی خیلی شلوغ بود تا در خروجی مردم نشسته بودن خادما خیلی خوب رسیدگی میکردن عالی بود عالی

واست خوشحالم دخترم که اولین مراسم احیائی که شرکت کردی مهمون امام رضا بودی

امیدوارم هر سال این مراسم بجا بیاری

سال گذشته چون کوچولو بودی نمیشد که بریم احیا

اما امسال جبران شد

ازت ممنونم خدا جوووون

بازی 25 و 26 و 27

سلام

با یه جمعه پر بار ،در اوج تنهایی اومدیم

از صبح امروز ،جمعه، تا فردا من و دخترم تنهاییم

واسه همین به میل خانم خانما چند تا بازی انجام دادیم

اولین بازی:

چسب بازی:

راستش من دوست دارم ماهرخ طوری بزرگ شه که قدر داشته هاش بدونه به هر بهونه و دلیل کوچیک وسایلش دور نندازه و از اونا مراقبت کنه

بهمین خاطر هر بار که کتابی پاره میشه یا اسباب بازی خراب میشه تا حد امکان اونا ر در حضور خودش و با کمک خودش تعمیر میکنم که یاد بگیره هر بار خراب شدن یک تجربه در خودش داره

امروز ماهرخ کتابش پاره کرد و با هم اونو درست کردیم و ایده بازی ۲۵ به ذهنم رسید

این شد که چند تا شکل از روزنامه بریدم و دادم ماهرخ جون تو دفتر کارش با چسب ماتیکی و چسب نواری بچسبونه

ماهرخ از این بازی خوشش اومد

04121347596368329837.jpg

 

 

30120383644714691602.jpg

و در نهایت صفحه پر شد و دخترک مان در چسب میبنده

**************************************************************

مدتی هست که اماده شدن ماهرخ واسه یادگیری زبان  دوم ذهنم مشغول کرده

از کجا و چطور شروع کردن و سن شروع اموزش  زبان دوم

تا اینکه بعد از کلی تحقیق فهمیدم اموزش زبان دوم که البته باید در غالب بازی باشه نه آموزش مستقیم ،بهتر از همون بدو تولد شروع بشه

اونم با تقویت مهارت دیداری و شنیداری و لامسه و ....

من اعتراف میکنم که دیر اقدام کردم اما خدا ر شکر که بالاخره یه کارایی ر شروع کردم

واسه اموزش(مهارت) شنیداری همون آهنگ های شعر کوتاه زبان و فیلم های کوتاه مناسبن که من هنوز اهنگی پیدا نکردم

اما ۱۰ تا دی وی دی انیمیشن خیلی خوب به اسم  peppa pig از سایت نهال کودکی خریدم که هم اموزشی هست هم از رنگ هی شاد و زنده تو ساخت  انیمیشن استفاده شده و خیلی روان صحبت میکنند و دی وی دی های your baby can read

امیدوارم هر چه زودتر اهنگ های کوتاه هم پیدا کنم

واسه اموزش (مهارت) دیداری پازل های فومی حروف بزرگ انگلیسی ر خریدم و اونا ر روی در یخچال چسبوندم و هر از گاهی به میل ماهرخ جون اونا ر مرور میکنیم

و امروز هم حروف سایز بزرگتر آوردم و چیدیم و با اونا واسه دخمری قصه گفتم و تو قصه نام حروف ر هم میگفتم

 

86872133674260973551.jpg

چون قصه بود ماهرخ همونجا دراز کشید

*****************************************************

خونه بازی:

بلافاصله بعد از بازی قبلی ماهی خانم رو به من به پشتی ها اشاره میکنه و میگه خونه خونه بازی

هیچی دیگه منم پا شدم واسش خونه ساختم و اونم رفت تو خونش و با عروسکش بازی کرد

 

15820649346832957198.jpg

 

قربونت برم که اینقدر لطیف و مهربون با عروسکت حرف میزنی

34707768711769266201.jpg

 آخ آخ آخ مامان سقف خونم داره میریزه این چه خونه ایه

قربون ذوق کردنت بشم من من من فقط من

05312525833863986554.jpg

ماهرخ:

واااااااااااااااااای اوفتاد مامانی مامانی اووووووفتاد 

قربون اون حرف اووووووووووو رو لبات بشم که میگی اووووووووفتاد

********************************************************

بعد از اولین ویرانی یه خونه جدید ساختم با سقف محکم تر این بار سقف از جنس دیوار بود یعنی پشتی بزرگ

اما قلقلی خانم سقف خراب کرد و خونه تبدیل به سرسره شد و در مرحله بعدتر تبدیل به سطح شیبدار واسه رفت وآمد شد

هر بار که از اون شیب میومد پایین به سبک خودش تا ده میشمرد

 95938326323549047443.jpg

و بعدتر از اون زیرش یه خونه شد و ماهرخ رفت و اونجا خوابید

ماهرخ:

من اینجا بوخوابم،اینجا خونه خودممه،مامان مامانیییییی من بوخوابم

26891355361463587261.jpg

 

 

و در نهایت از اون بالا پشک میزد

 

93887065745873728386.jpg

 

صندلی=صندلی

زیمپ=زینب

ایسما=امضا

پییر=پنیر 

مببع=مربع

تباب=کباب

بازی 24

این بازی از وقتی ماهرخ میتونست از پله ها پایین و بالا بره انجام میدادیم

پله ها ر میشمردیم

و این شد که حالا ماهرخ تا ده میشمره البته به سبک و سیاق خودش

یک دو سه  چار شیش هف نه صفر

هشت که شبیه هفت هست و ماهرخ از تکرار خوشش نمیاد

تو پازل اعدادش عدد ده ئجود نداره و بجاش صفر هست پس ده نمیگه و بجاش صفر ر میگه

عدد پنج ر هم  ،حتما یادش میره دیگههههههههههههههههه

البته ماهرخ شمردن انگشتار بیشتر دوست داره

بازی 22 و 23

عزیزم

دختر نازم

دیشب خسته ی خواب بودی اما از ماژیکات دل نمی کندی و رو روزنامه نقاشی می کشیدی

از من خواستی واست گل بکشم منم تو حاشیه ی روزنامه با ۱۲ رنگ ماژیکت دونه دونه گل کشیدم و رنگاش بهت گفتم

تا اینکه امروز شما تو دفترت یه طرح کشیدی و وقتی ازت پرسیدم این چیه گفتی گل!!!

منم به نقاشیت نگاه کردم و دیدم جدی جدی گل کشیدی

به بابا نشون دادم و زد تو ذوقم ،گفت:این شانسی دراومده اگه دوباره کشید قبول

منم گفتم که دختر من گل کشیده و ازت خواستم که بازم واسم گل بکشی و تو طرح های بعدی کشیدی این بین دایره های ریز و درشت و وامضا هم میکشیدی

قربون انگشتات بشم من

خوشحالم که بابا حسن تسلیم شد

75867914219259440108.jpg

 

06450277408498728685.jpg

  

30912788839709113102.jpg

و این شد اولین نقاشی مفهومی و موضوع دار دختر نازم

****************************

یه بازی دیگه که خیلی دوست داری و مربوط میشه به نقاشی کشیدن

دور کشی هست

دور دست و دور پا

این کار هر روز انجام میدی و واسه یه مدتی سرگرم میشی

خبر خوووووووب

سلام

با خبرای خوبی اومدم

اومدم که بگم امروز میتونست یه روز عادی باشه اما یه روز عادی نیست دیگه نیست از وقتی که این خبر شنیدم دست گذاشتم روی پل مخابرات و از همه ی خدماتش استفاده میکنم واسه پخش این خبر

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدایا شکرت

میبوسم دستانی ر که تو این چند روز رو به اسمون رفتن و زیر لب سلامتی دوباره ی سپهر عزیز از خدا خواستن و خدا بی جواب نذاشت این همه دعا ر و لطف و مهربونیش دوباره بما نشون داد

خدایا همیشه شکرت سپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاس

و اما خبر

سپهر عزیزمون اومد تو بخش و از اون اتاق عجیب و غریب با اون دستگا های سیم سیمی راحت شد

امیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدوارم زودتر خوب خوب خوب شه و برگرده خونه و دوباره آغاز یک زندگـــــی،

و اینبار بهتر از قبل

به امید نزدیک بودن اون روزاااااااا

 

 

98744940368925891652.jpg

 

سپهر جون خوش اومدی به جمع خانوادگی تون این خونواده ی گرم و مهربون

دوستون دارم ،همتونُ

بازی 21

سلام

بازم بازی

این بازی من مدتی پیش با ماهرخ انجام دادم اما ماهرخ همکاری نکرد

امشب دوباره امتحان کردم و دخترم خیلی خوب بازی تموم کرد

 

 

10969649495949732090.jpg

 

 

 

18141768593124656209.jpg