jh.jpg

 

سلام

امروز من و مامان فاطمه و هدیه جون و مامانش و دایی اسماعیل هدیه جون و خانم داییش رفتیم پارک

اونجا من و مامان و خاله فاطمه و هدیه جون سوار ماشین برقی شدیم و هی ما میکوبیدیم به ماشین هدیه و مامانش

خیلی خووووووووووب بود

بعد از اون مامان و اقا اسماعیل و خانمش سوار تاب شدن و من و هدیه موندیم پیش خاله فاطمه

من خیلی دوس داشتم سوار اون تاب بشم هی میگفتم تاب میحام اما هیچکس به من اهمیت نداد

تا اینکه منم تو یه فرصت طلایی سعی کردم از بین نرده ها برم و یواشکی سوار تاب شم

تقریبا داشتم موفق میشدم که فهمیدم یه جای کار اشتباه کردم

اندازه سر مبارکم با فاصله بین نرده ها ر محاسبه نکرده بودم و تو این پروژه شکست خوردم