بعضی وقتا اژدهای درونم از خواب پامیشه و با شتاب خودش میچسبونه به شیشه چشام
از کربن وجودم کیسه کیسه برمی داره و آتیشش ر از دهنم بیرون میریزه
این آتیش چیو میسوزونه خودش میدونه
اما
وقتی کربنش تموم میشه و مث یه بچه گنجیشک کز میکنه کنج خونش
از پنجره ی چشام میبینه چیار سوزونده
بعضی از خاکسترا دیگه درست نمیشن و فقط یه بار میسوزن واسه همیشه
و دل گنجیشک میگیره از اژدهایی شدنش
کربنم اگه تموم شه دیگه سوختی ندارم واسه ادامه ی روزام
این اژدهای بی فکر و بی رحم
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۴ ساعت 13:3 توسط مامان فاطمه
|