دندون دندونم کن با دندون دوندونم کن
دندون دندونم کن با دندون دوندونم کن
سلام عزیزانم
وای وای وای چی بگم من آخه
دقیقا روز چهارشنبه بود یعنی همون روزی که بابایی شیفت بود من بد خواب شده بودم مامان هر چقدر تلاش کرد نتونست منو بخوابونه و تسلیم شد و منو برد پایین خونه مامان جونی
مامان جونی داشت سالاد شیرازی واسه سحرش درست میکرد یه تیکه خیار بمن داد
گاز زدن خیار همانا و دندون در آوردن منم همانا
آآآآآآآآآآآآآره دو تا مرواریدای بالا هم سر در آوردن اولیش همون شب و دومیش فرداشب
روز چارشنبه 4 مرداد من صاحب دوتا مروارید دیگه شدم هورا هورا هورا
+ نوشته شده در شنبه هفتم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 18:40 توسط مامان فاطمه
|