سلام

مدت زیادی هست که بازی جدید انجام ندادیم و فعالیتای قبلی تکرار میشن

*********ماهرخ و مورچه ها*******

این بازی بدون دخالت مامان انجام شد

 

خونه جدید مورچه داره مورچه هایی متوسط نه ریز و نه درشت

سخت مشغول اشپزی بودم که ماهرخ با فریاد گفت:مامان داره راه میره

چی؟

مورچه!

مدتی نگاش کرد و وانمود میکرد ازش میترسه(اره جون خودت ،منم باورم شد؛ شیطون بلا)

منم مشغول تر از مشغول

مورچه از روی سرامیکا اومد رو قالی و باز فریاد ماهرخ که میگفت از خونمون برو بیروووووووون مامان اومد خونمون

فقط قالیا خونه ی ماست

رفت و یه کارت پستال کوهنوردی اورد و گفت میخوام بردارمش

منم تشویقش کردم که افرین تو میتونی

مشخص بود که موفق نمیشه

اهمیت ندادم تا اینکه ازم کمک خواست مورچه ر گذاشتم روی کارت

که یه طرفش قله ی علم کوه و اون یکی صفحش  خونه ای زیبا تو کلاردشت واسه استراحت کوهنوردا بوذ

مورچه رفت روی سقف خونه و یا میرفت روی دیوار و یا اینکه روی سبزه ها قدم میزد

مثل یه شخصیت زنده تو کتاب قصه بود واسه دخترک

وقتی رفت رو بوم خونه ماهرخ میگف:بیا پاین می خوری زمین پات اوف میشه

خیلی جالب بود

بعد با دست مورچه ر برداشت گذاشت روی قله رو ابرای تو اسمون و کلی کیف میکرد

مورچه میومد پایین و دوباره با اجبار ماهرخ قله ر فتح میکرد

 

متاسفانه عکسی ندارم شرمنده

بعد از اون میرفتیم بیرون که بازم فریااااااااااااااااد مامان با دخخخنش (دهنش) میبره

چی مامان؟؟

مورچه!!!!!!!

مورچه بیچاره داشت واسه زمستونش غذا جمع میکرد

و من به دردونه توضیح دادم

*****************************

این روزا یه حشره ماهرخ میگزه و به خیال دخترک پشه هست

وقتی  گله از سوزش گزیدگی میکنه میگم:گوشش میکنم

میگه:نهههههههههههههههههههه پشه گیناخ (گناه)داره